عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

اومدیم خونه جدید...

سلام مامی جون.. دیروز ماشین باربری وسایلمون رو منتقل کرد به خونه جدید..نمیتونم توصیف کنم چققدر خسته و کوفته ایم. اینقدر این قضیه اجاره دادن خونه و پیدا کردن خونه جدید سریع اتفاق افتاد و ما مجبور شدیم کارارو هول هولکی بکنیم که فقط خدا میدونه.باز جای شکرش باقیه که تونستیم سر فرصت اون خونه رو تخلیه کنیم.. الانم وضعیتمون دیدنیه.کل وسایل مثل یه کوه وسط خونه است و فقط یه فرش و یه بالش و پتو توی اتاقاست... مادرجون میگه تا کل خونه رو بچینه خیلی طول میکشه!.. امروز کنفرانس داشتم.با این اوضاعی که برات گفتم خودت میدونی که لابد چقدر آمادگی داشتم!!! فقط تونستم پریروز دوساعت برم کتابخونه و یه کم مطلب جمع کنم و امروز هم بدون اینکه حتی یک بارم فرصت خون...
14 خرداد 1391

پدرم...روزت مبارک...

سلام بابای مهربونم..                                                منم...فرشته کوچولوی شما.. اینجا خیلی شلوغه..همه نی نی ها میگن فردا یه روز مهم و خاصه...میگن فردا  روز پدره.. من هنوز نیومدم پیشتون ولی هم شما هم مامان خوب میدونین که من همیشه از این بالا نگاهتون  میکنمو باهاتون حرف میزنم.هرچند میدونم شما صدای منو نمیشنوین.. گاهی هم میام به خواب مامان.هرچند از دستتون دلخورم اما نمیدونین وقتی مامان به سرم دست میکشه یا بفلم میکنه چه آرامشی بهم میده..انگار ...
14 خرداد 1391

این قافله عمر عجب میگذرد....

سلام عزیزم. درست بعد از ٥ ماه و ٩ روز امروز صبح به طرز عجیبی دلم هوای دیدن عکسای عقدمون رو کرد...گاهی زندگی خیلی سریع تر از اون چیزی پیش میره که انتظارشو داری.اصلا باورم نمیشه ٥ ماه و ٩ روزه که من و بابایی زن و شوهر شدیم... با اینکه ٤ سال و نیم با هم دوست بودیم اما از اون روزای دوستی خیلی فاصله گرفتیم.همه چی یه جور دیگه شده.حالا احساس میکنم هم من و هم بابایی خیلی بزرگ تر و مسئولیت پذیر تر شدیم،دیگه سر هر موضوعی با هم قهر نمیکنیم!!گاهی دعوامون میشه اما خیلی زود هر دومون کوتاه میاییم و نمیذاریم خیلی کش پیدا کنه... وای که نبودی ببینی توی دوستیمون یه موضوع کوچیکو اینقدر بزرگ میکردیم،اینقدر لجبازی میکردیم و کش میدادیم تا بالاخره پاره م...
18 دی 1390

نصفه شبه!!!

سلام عشق مامی خوبی عزیزم؟ ببخشید که دیر وقت مزاحمت میشما!اخه الان ساعت 3:30 نصفه شبه.من توی تختم دراز کشیدم اما هیچ رقمه خوابم نمیبره!!پس گوشی بابایی رو برداشتم و گفتم چی بهتر از اینکه بیام و با شما حرف بزنم؟تکنولوزی چقدر پیشرفت کرده ها! دیگه لازم نیس واسه رفتن توی اینترنت به خودت زحمت بری و پاشی بری بشینی پشت کامپیوتر و کلی سر و صدا راه بندازی و صدای همه رو در بیاری که میخوای چی؟ چهار خط واسه نی نی جونت یادگاری بنویسی! حالا بگدریم.دیگه چه خبرا؟سرما مرما که نخوردی ابشالا؟این پایین رو زمین که هوا حسابی سرده و اعضای خونواده ما همه مریض شدن و الان تازه دارن بهتر میشن.آلبته به جز من!!مامانت حسابی قویه ها!! دیگه خبر اینکه دوشنبه خاله نرگس جون ...
17 دی 1390

نی نی دوم خاله فاطی جون

سلام عسل من.خوبی؟ببخش که دیر برات آپ میکنم.اما امروز با یه خبر خوب اومدم.... اگه تونستی حدس بزنی؟؟؟؟؟ آآآآآآره ه ه ه ....خاله فاطی جون......یه نی نی کوچولوی ناز توی راه داره..الان ۲ ماهه.واااااااااااای چقدر خوشحالم. حالا خاله جون دوتا فرشته ناز داره. خدایا شکرت ایشالا که این دوران رو به خوبی و خوشی پشت سر بذاره و نی نی رو سالم به دنیا بیاره.الهی آمین.. پدر جون هم حالش خوبه خدارو شکر.دوره دوم شیمی درمانی رو هم به سلامتی سپری کرده ایشالا که بتونه تا آخر تحمل کنه و خوب بشه.براش خیلی دعا کن فرشته نازم. دیگه خبر اینکه پدرت خونه کرج رو تخلیه کرده و فعلا پیش ماست تا یه سوییت کوچیک و جمع و جور پیدا کنه.چون نمیخواستیم اونهمه پول رو...
3 دی 1390