عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

لحظه ها چه زود میگذرن این روزا

سلام عشقم امروز درست   یک ماه و هجده روز   از شروع زندگی مشترک منو بابایی میگذره ... خیلی زود گذشت.خیلی .. درواقع اصلا نفهمیدیم چطور این مدت سپری شد.بیشترشو مشغول کار بودیم از صبح تا غروب سرکار و بعدشم تا آخر شب توی خونه مشغول انجام کارای باقیمونده و البته کارای خونه ! ولی خوبه من به همینشم راضیم وقتی پدرت کنارم باشه دیگه چیزی برام مهم نیست.نه از استراحت نکردن ترسی دارم نه از مسافرت نرفتن ناراحت میشم نه از کار زیاد گلایه میکنم...فقط همین که بدونم پدرت هست برام کافیه ... همین روزا برای کمیسیون خبرش میکنن و نتیجه اونم که از الان معلومه..دلم به اعتراض خوشه!خدایا خودت کمکمون کن سربازی همسری درس...
13 آبان 1392

بدجوری مردد هستیم

سلام و صد سلام و هزار سلام به روی ماه همگیییی من خوبم خداروشکر اوضاع زندگی هم بدک نیست به لطف خدا خیلی دلم برات تنگ شده مامان جون ولی اصلا نباید بیای حالا حالاها! الان میگی عجب مامان پرویی دارما ولی به خاطر خودت میگم عشقم.الان تو اوج تلاطم زندگی هستیم چه از نظر کاری چه از نظر مالی کلا رو هواییم یه جورایی! خیلی هزینه های کارمون بالاست و برگشتش خیلی طول میکشه.کتابفروشا اذیت میکنن بدقولی میکنن دیر تسویه میکنن و خلاصه تا بخواد هزینه ای که کردیم برگرده تو جیبمون کلی ماه طول میکشه.با یه سود معمولی.نمیدونم ارزش اییییینهمه وقت گذاشتنو انرژی گذاشتنو سر و کله زدن با یه عده آدم قالتاقو  داره یا نه! چند روز پیش با دایی ب...
13 آبان 1392

کار،زندگی و اوضاع ما

سلام عشقم من خوبم تو چطوری؟ خبر  جدید اینکه کتاب جدیدمون درومده مشغول پخشش هستیم برای برگزاری کلاس هم اقدام کردیم حتی با اساتید هم هماهنگ کردیم ولی داوطلبا استقبال نشون ندادن خب طبیعی هم هست هنوز اسممون جا نیفتاده براشون اعتماد کردن کمی مشکله عمع غزالتو جمعه گفتم بیاد پیشمون.ناهار اومد شب هم چون اصرار داشت برگرده خوابگاه تند تند براش شام آماده کردم گذاشتم با خودش برد روز خوبی بود کیک پختم خوردیم خوشمزه شده بود سربازی بابایی هم انگار نمیخواد جور بشه دیروز برای بار دوم رفت معاینه.دکتر آندوسکوپیش کرد گفت شما اصلا فتق نداری!!!! ولی بیخود میگه مدرکشم موجوده که یه فتق کوچیک توی معده بابایی هست حالا باید منتظر نت...
21 مهر 1392

دغدغه ها و امیدواریها

سلام به همگی و به کوچولوی دوس داشتنی خودم  امیدوارم همتون خوب و خوش و سلامت باشید و کللللی سر کیف باشید این روزا منو بابایی درگیر کاریم و البته کللللی نگران ثبت نامها خیلی کم شدن چون آزمون وکالت نزدیکه و برای ارشد هم خیلی استقبال نمیکنن داوطلبا کلی هزینه کردیم برای چاپ کتابا ولی هنوز مطمئن نیستیم خوب فروش بره فقط این سری قسط اول چاپ یه کتابمون چهارمیلیون و هشتصد شد! احساس میکنم زحماتمون داره به هدر میره الهی اینجوری نباشه خدایا کمکمون کن امروز نامه نظام وظیفه برای بابایی اومد که قراره فردا ساعت هفت صبح بره بیمارستان امام سجاد برای معاینه(چون بابا بخاطر فتق معدش که از موارد معافیته درخواست کرده برای معا...
6 مهر 1392