حرفهایی از جنس احساس
به نام خدای خوب عزیز دل مادر سلام... امروز اومدم تا برات از دلم بگم..حرفاییو بهت بگم که جاشون کنج کنج دلمه.اونجایی که هیچ کس و هیچ چیز جایی نداره فقط ماله منه...ماله تنهاییام..ماله خوده خودم... عزیزم زندگی فراز و نشیبای زیادی داره... الان که به گذشته فکر میکنم احساس میکنم کشتی احساسم طوفانهای زیادی رو پشت سر گذاشته تا تونسته به ساحل آرامش امروز برسه.. داستان زندگی مامانی از هفت سال پیش...نه نه درست از شش سال و هفت ماه پیش شروع شد.از زمانی که تو قصه ما هیچ کس نبود جز یه خدای خوب و مهربون... اما انگار خدای خوب و مهربون ما دلش نمیخواست یا دلش نمیومد که مامانی تنها باش...
نویسنده :
مامانی
15:34