عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

حرفهایی از جنس احساس

به نام خدای خوب عزیز دل مادر سلام... امروز اومدم تا برات از دلم بگم..حرفاییو بهت بگم که جاشون کنج کنج دلمه.اونجایی که هیچ کس و هیچ چیز جایی نداره فقط ماله منه...ماله تنهاییام..ماله خوده خودم... عزیزم زندگی فراز و نشیبای زیادی داره... الان که به گذشته فکر میکنم احساس میکنم کشتی احساسم طوفانهای زیادی رو پشت سر گذاشته تا تونسته به  ساحل آرامش امروز برسه.. داستان زندگی مامانی از هفت سال پیش...نه نه درست از شش سال و هفت ماه پیش شروع شد.از زمانی که تو قصه ما هیچ کس نبود جز یه خدای خوب و مهربون...          اما انگار خدای خوب و مهربون ما دلش نمیخواست یا دلش نمیومد که مامانی تنها باش...
26 شهريور 1392

عروووووووووس شدمممممممم

سلام سلام یه سلام گندهههههه به هممممممگی خوبین خوشین سلامتین؟ من که خوبم اصلا عاااااالیممممم مراسم عروسی برگزار شد به خیری و خوشی.الهی شکررر همه چیز خوب بود ولی هنوز باور نمیکنم عروس شدم! همش به بابایی میگم احساس میکنم قراره چند روز دیگه تازه مراسممون برگزار شه!... شاید به خاطر خستگی مفرط اون روز بوده که همش احساس میکنم یه خواب بوده...البته یه خواب خوش ولی نه انگاری واقعیت بوده و منو بابایی دیگه رسما زندگی مشترکمونو شروع کردیم وای که چه حس خوبیه... حالا بذار برات ازون روز و از مراسم بگم...     روز چهارشنبه یعنی بیستم شهریور ساعت شش صبح از...
24 شهريور 1392

پنج روز مونده تا شروع رسمی زندگی مشترک ما

سلام به همه و یه تشکر ویژه از دوستای گلم که تو هیچ شرایطی تنهام نمیذارن حتی الان که مدتیه وقت نکردم به هیچ کدومشون سر بزنم ولی با مهربونی و صبوری این کم کاریارو بر من میبخشن و با نظرات زیباشون قلبم رو سرشار از امید و شادی میکنن... عزیز مامان فقط 5 روز تا عروسی من و بابایی باقی مونده.. این روزای آخر دل تو دلم نیست. خیلی خیلی دلشوره دارم و مدام به این فکر میکنم که اون روز از صبح تا شب چه اتفاقاتی قراره بیفته... نمیدونم همه چی خوب پیش میره یا نه فقط امیدوارم و توکلم به خداست. کارت مهمونا رو تقریبا پخش کردیم. وسایل خونه رو تقریبا چیدیم به جز پرده و میز تلویزیون که دیگه فرصت نشد بگیریم حالا اگه فرصت کنیم قبل عروسی و اگه نش...
15 شهريور 1392

سه هفته مونده تا عروسیمون

سلام سلام سلاااااااااااااام یه سلام گنده یه همگی عروسی بیستمه من خوبم خیلی خوبمممم خونه گرفتیم رهن کامل 55 تومن.اون قبلیه نشد خیلی اذیت شدیم سرش ولی انگار قسمتمون نبود. این یکی هم جدیدتره هم بزرگتر و شیک تر و البته گرون تر هتل گرفتیم کلا فکر کنم با هزینه آرایشگاه و فیلم بردارو غیره بیست تومنی بشه سرویس طلام رو هم گرفتم خیلی قشنگه جهیزیمم، لباسشویی یخچال و گاز و ماشین ظرفشویی و غیره گرفتیم عالییییییی خیلی از خورده ریزارو هم قبلا گرفته بودم حتی تلویزیون و ماکروویو و اینارو پارسال گرفته بودم مبل و میز ناهارخوری رو هم سفارش دادیم تا پنج شنبه آماده میشه الان مونده سرویس خواب و فرش و یه مقدار ظرف و ظروف...
2 شهريور 1392

همه کل بکشن عروسی نزدیکه

سلام عشقممممم وای که چقدر حرف دارم چقدر کار دارم نمیدونم از کجا شروع کنم! اول اینکه بگم چندروز پیش اون زمینی که گفته بودم فروش رفت و بالاخره بابایی دستش پول اومد! هورااااااااااااااااا حالا میتونیم عروسی کنییییییییییییییییییییم دو سه روزی دنبال خونه گشتیم وااااااااااااااای که چی بگم از قیمت اجاره ها........سرسام آوره و به گفته خود بنگاهیا امسال سه چهاربرابرم شده!اینم شانس ما! خلاصه اینقدر گشتیم و گشتیم و گشتیم تا بالاخره یه خونه 63 متری تو طبقه هشتم یه برج پیدا کردیم.45 میلیون رهن کامل.کوچیکه ولی قشنگه دوسش دارم  تازه برای ما دونفر اصلنم کوچیک نیس فقط مهمون بی مهمون البته مصیبتی کشیدیم سرش!یه بار پسندیدیم ولی گفتیم عجله ...
23 مرداد 1392

لباس عروس!

سلام عشقمممم دو روز پیش با بابایی و مادرجون رفتم لباس عروس سفارش دادممم... مدلش قشنگه ولی نتونستم عکس بگیرم 30 ام میرم برای پرو اولیه و چهاردهم مرداد هم بهم تحویلش میدن.البته کل تهرانو زیر و رو کردیم فقط از همین یه مدل خوشم اومد.تور رو ساده سفارش دادم و بلند...یه شنل هم سفارش دادیم خانومه گفت برای رفتن از آرایشگاه به تالار و بعضی جاها لازم میشه!خدایا شکرت...امیدوارم همه چی خوب پیش بره..کار، پایان نامه، عروسی و ..  با یه پست پرعکس میام ببخش همش تنبلی میکنم برات عکس بگیرم   ...
22 تير 1392

رفتیم خرید عروسی

سلام نفسمممم... امروز صبحمو با خوندن خبر بارداری مجدد یکی از دوستام شروع کردم وای که چقدر خوشحال شدم الهی صحیح و سالم دنیا بیاد.الهی همه نی نیا سالم به دنیا بیانو دل مامان باباهاشونو شاد کنن... تو هم یه روز میای و دنیای مامانی و بابایی میشی ولی اون روز احتمالا چندین ساله دیگست چون منو بابایی تصمیم نداریم زود بچه دار شیم.باید وضعیت و موقعیتمونو حسسسابی استیبل کنیم بعد شما نازدونمونو بیاریم پریروز،ینی پنج شنبه بعد از یکی دوماه کار شدید، ساعت سه از دفتر زدیم بیرون و به خواسته من رفتیم که کمی بچرخیم و دور بزنیم.بعد یهو تصمیم گرفتم بریم یه کم خرید کنیم.اول رفتیم کریم خان یه کمی سرویسای طلاشو نگاه کردم خیلی جالب نبود و مدلارو نپسندی...
15 تير 1392