عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

اتمام دوره آموزشی بابا

بالاخره تموم شد... امروز آخرین روز از دوره آموزشیه باباست به همین زودی دو ماه گذشت.دو ماه از زندگیمون.دو ماه از عمرمون... امروز غروب بابا میاد خونه و باید از چند روز دیگه دوره اصلی سربازیشو شروع کنه.. به احتمال زیاد پیش یکی از آشناهای پدرجون خواهد بود..امیدوارم بهش آسون بگیرن باید کارای معافیتشو هم پیگیری کنیم.. توکل به خدا انشالله هرچی خیره پیش بیاد... ...
27 بهمن 1392

قالب کیک

خیلی وقت بود دلم یه قالب کیک درست و حسابی میخواست.آخه همیشه کیکامو توی ظرف پیرکس مستطیلی شکلی که دارم درست میکنم.. فردا یعنی 22 بهمن تولد دایی نیکروزه..بهونه خوبی شد برای اینکه بالاخره برم و یه قالب کیک بخرم.آخه میخوام یه کیک شکلاتی خامه دار درست کنم. یه کاردک برای مالیدن خامه روی کیک هم گرفتم.یه قلمو هم میخواستم که نداشت. دیروز هم با مادرجون رفتیم شهروند ازونجا هم یه وردنه و دوتا شمع برای داخل شمعدونام و یه قاب عکس خشگل گرفتم.ازونا عکس نگرفتم ولی عکس خریدای امروزو برات میذارم ادامه مطلب. راستی بابایی امروز میاد خونه و احتمالا چهارشنبه دوباره میره..یوهوووو خیلی خوشحالم    قالب کیکو 23/500 تومن و اون کاردکو هم...
21 بهمن 1392

....

فردا اعزامه باباست و ما کماکان تو خماریه این هستیم که قراره بالاخره کجا بیفته!! نمیدونم گفته بودم یا نه که بابا کد آزاد خورده و روز اعزامش،یعنب فردا، تازه مشخص میشه که کجا قراره بیفته. حالا اگه شانس بیاریم و تهران یا اطراف تهران باشه میره خودشو معرفی میکنه و ازونجا که دوشنبه تعطیله احتمالا از سه شنبه باید بره ولی اگه شهرستان بندازن همونجا سوار اتوبوسشون میکنن و میبرنشون....حتی فکرشم منو دیوونه میکنه.با اینکه اصلا بعید نیست.... خدایا خودت کمکمون کن.. دوستان برامون دعا کنید همسری تهران بمونه فقط خود خدا میدونه چقققققققدر به بودنش احتیاج دارم تو این برهه.. پدر و مادر بابایی از پنج شنبه اومدن خونمون..غروبش رسیدن.خدا میدو...
20 بهمن 1392

روزها تند تند میگذرن

برای عزیز دل مامان که هنوز نیومده توی دلم ولی عشقش همیشه با منه... دیگه چیزی نمونده یکشنبه هفته ای که میاد بابا عازمه.نامش از نظام وظیفه اومد اما از شانس بد ما کد آزاد خورده! یعنی پادگانش مشخص نیست یکم باید بره میدون سپاه و اونجا تازه تقسیمشون میکنن. کلا کد آزاد چیز خوبی نیست یعنی هر پادگانی و هر شهری که نیرو کم داشته باشه میفرستنش حالا یکی دو تا از آشناهای پدرجون و پدربزرگت دارن تلاش میکنن که همین تهران بمونه.البته اگه بخوان و بتونن کاری کنن توکلم به خداست انشالله همین تهران بیفته راستی اولین نسخه پایان نامم آماده شد دیروز تحویل استاد راهنمام دادم. قرار شد بخونه ایراداشو بهم بگه امیدوارم همه چی خوب پیش ب...
20 بهمن 1392

درگیر پایان نامه ام

سلام به همگی امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشین این روزا شدیدا درگیر پایان نامه ام... باید هرجور شده این هفته تمومش کنم و تحویل استادم بدم خیلی دیر کردم حسابی کلافه و عصبیم دعا کنید زود و خوب پیش بره و تموم شه خلاص شمممممم راستی فقط سیزده روز تا رفتن شوشو به سربازی مونده ...
20 بهمن 1392

بابایی میاد مرخصی

دیشب بابایی زنگ زد و گفت امروز ولشون نمیکنن تا چهارشنبه باید صبر کنیم.دلم خیلی گرفت ولی به روی خودم نیاوردم گفتم فدای سرت زود میگذره و چهارشنبه میاد... امروز صبح مادرجون میخواست بره بخیه سرشو بکشه و گفت دیرتر میاد دفتر. صبح زودتر از همیشه از خونه زدم بیرون و رفتم ارشاد دنبال یه سری کارا..آخرشم بی نتیجه تا برگشتم شد 10.موبایلمو نگاه کردم دیدم دوتا میس کال دارم دلم هوری ریخت پایین گفتم حتما حسین بوده و من نشنیدم باز کردم دیدم بله خودش بوده.دوبار زنگ زده و من شانس صحبت باهاشو از دست دادم با خودم گفتم حالا باید تا شب صبر کنم شاید دوباره بتونه زنگ بزنه... از طرفی هم ناراحت بودم که یه ساعت دفتر خالی مونده. ...
20 بهمن 1392

بابا رفت

سلام بابایی دوره آموزشیشو افتاده نزدیک قزوین.توی وزارت دفاع... چی بگم.درسته تهران نیست ولی بازم خداروشکر..میگفت اکثرا فوق لیسانسارو انداختن کرمان و اراک.. امروز صبح رفت ترمینال و ازونجا بردنشون..معلوم نیست کی ولشون کنن بیان امروز با مادرجون اومدم سرکار.یه مشکلات کاری هم برامون به وجود اومده که خیلی نگرانم کرده.اذیت میکنن خدا نشناسا.موسسات رقیبو میگم.دست به تخریب زدنو میخوان بزننمون زمین.. ما هم یه کارایی کردیم البته بیکار ننشستیم.ولی انصافا دست تنها خیلییی سخته جلوی این همه عوضی وایسادن... خدایا توکلم به خودته فقط و محتاج دعای شما دوستان هستم ...
20 بهمن 1392