همه چی آرومه
سلام قشنگ من
تقریبا 3 روزی بود که نی نی وبلاگ قطع بود دلم واقعا برات تنگ شده بود همینطور برای دوستای گلمون
درست یک هفته از همکار شدن منو بابایی میگذره.تقریبا هر روز صبح با هم میایمو با هم برمیگردیم.چندروز قبل از میدون انقلاب که مسیر همیشگیمونه دوتا طرف غذا شکل هم خریدیم و ست کردیم!
پریروز هم فقط خدا میدونه با چه عجله ای و با چه وضعی بدو بدو رفتیم دفتر استاد مشاور بابایی که یه نسخه از پایان نامه بابارو تحویلش بدیم.خوشبختانه داورش هم انجا بود و نسخه مربوط به ایشونم تحویل دادیم.خلاصه به گمونم اگه خدا بخواد و مشکل خاصی پیش نیاد جمعه هفته آینده پدرت دفاع میکنه و خلللاصصصص....
راستی آقای رییس که خیلی از انگیزه و استعداد بابایی خوشش اومده به طور تلویحی این اطمینانو بهش داده که چندماهی که بابا بخواد بره آموزشی و برگرده جاشو حفظ میکنه و بعد از اتمام دورش میتونه برگرده سرکارش...(تلویحی یعنی غیر مستقیم مامانی)خدا خیلی دوسمون داره...الهی شکر
تنها چیزی که الان ناراحتم کرده اینه که چندروز پیش که انتخاب واحد کردم یه واحدم افتاده دوشنبه...قرار بود همه کلاسام 4شنبه و 5شنبه باشه که مجبور نشم نیمه وقت کار کنم ولی اینجوری ظاهرا مجبورم نیمه وقت برم موسسه و از این بابت خیلی خیلی دلم غصه داره.آخه هم حقوقم نصف میشه هم اینکه مجبورم کمتر سرکاری که عاشقشم باشم، اونم به خاطر یه واحد وصایای امام!
حالا دعا کن بتونم استاده رو راضی کنم که نرم سر کلاس یا اینکه یه جورایی بتونم این واحدو ترم بعد با پایان نامه بردارم.خدا جونم یه کاری کن که بشه...
دیروز موقع برگشتن از سرکار رفتیم تو یه لوازم آرایشی که من کرم مرطوب کننده بخرم که بابایی گفت میخوام برای مامان و بابات هدیه بخرم.خیلی وقت بود میگفت میخوام براشون عطر بخرم.خلاصه یه ادکلن مردونه و یه عطر زنونه براشون گرفتیم و از آقای مغازه دار خواستیم کادوشون کنه...یه لاکم من برا مادرجون گرفتم!
رسیدیم خونه بهشون دادیم کللللی خوششون اومد.
دست شما درد نکنه بابای مهربون...
دیگه خبر خاصی نیست.همه چیز خوبه و از خدا میخوام این آرامشو برامون حفظ کنه و به زندگی همه آدما عطاش کنه.الهی آمین...
چندتا عکس ادامه مطلب
این ظرف غذای من و بابایی اگه گفتی کدوم مال کیه؟؟
این لیوان چایی مامانی سر کار
اینم لیوان بابایی(اینو چندسال پیش از چالوس براش خریده بودم)
اینم هدیه مادرجونو پدرجون.سمت راستیه مال مادرجونه