خبر خووووووووووووب
ای خدا هرچی نوشته بودم پرییییید میخوام سرمو بکوبم به دیوار از عصبانیت
آخه برای چی هی این برق لعنتیو قطعو وصل میکنه این اداره برق
روزی ده بار هی قطع میکنن هی وصل میکنن خدا بکشه همتونو،اه
اصلا یادم رفت سلام کنم عزیزم
اهه اهه...سلام
اومدم یه خبر خوب بدم که اینطوری کوفتم کردن دیگه!
ولش کن...
از امروز برات بگم که ساعت 12 با بابایی رفتیم موسسه برای مصاحبه...
برخلاف انتظارم که فکر میکردم باید کللی معطل شم و تحویل نگیرن و ... اما برعکس هم خیلی زود فرستادنم تو اتاق رییس و هم اینکه رییس خیلی احترام گذاشت و از اینکه قراره باهاشون همکاری کنم اعلام خرسندی فراوان کرد!
یه سری شرایط کارو هم برام توضیح داد و گفت مابقی هماهنگیا و ... رو با آقای جلیلی انجام بدم.چون مسئولیت اون بخشی که مامانی قراره توش فعالیت کنم با ایشونه که اتفاقا این کارم خودشون بهم پیشنهاد کردن..
خدا بهشون سلامتی بده و موفقیت روزافزون نصیبشون کنه.
خیلی خوبه که آدما اگه برا دیگران کاری از دستشون برمیاد انجام بدن چون خدا مسلما خیرشو بهشون برمیگردونه.
دیگه قرار شد از اول مرداد برم و یه دوره آموزشی یک ماهه رو بگذرونم.البته با حقوق.
سر راه بابایی آب طالبی مهمون کردم به عنوان شیرینی کار!
بعدشم به بابایی گفتم که تو این یه هفته که فرصت دارم یه سر بریم یزد به پدرو مادرت سر بزنیم چون خیلی وقته که نرفتیم و بعد از اینم من دیگه فرصت ندارم.رسیدیم خونه بابایی اینترنی بلیط گرفت برا فردا شب.سی ام هم برمیگردیم.
حالا از شانس من همین که بلیطو گرفتیم از موسسه زنگ زدن که از مدیریت گفتن شما از همین فردا بیا شروع کن که من گفتم نمیتونم چون پیرو صحبتای قبلی با آقای جلیلی من یه برنامه سفر چیدم که متاسفانه نمیتونم کنسلش کنم.خلاصه گفتن عیبی نداره از همون اول ماه بیا...
دیگه امروز روز خوبی بود خیلی خوشحالی کردم.
خبر دیگه ای نیست جز اینکه البرز دیرزو واکسن زد و امروز رفت حمام.مادرجون میگفت خیلی سرحال شده.قفونش بشم منننننننننن
چند روزی که نیستم حسسابی مواظب خودت باش.
شما دوستای گلم هم مراقب خودتونو نی نی هاتون باشین.ببخشید که این چند وقت نتونستم اونجوری که باید و شاید به تک تکتون سر بزنم ایشالا بعد سفر جبران میکنم
آی لاو یو
بای بای