نوروز 92 هم اینجوری گذشت
سلام عشششقم خوبی مامان فدات شم؟
آخ که چقدر دلم برات تنگ شده بود دل تو دلم نبود زودتر بیام برات بنویسم از این ایام نوروز و سفرامون و همه چیزای خوب دیگه...
اول از همه عید شما و همه دوستای گلمون مبارک..امیدوارم سالی سرشار از خوشی و سلامتی باشه واسه تک تکتون..
صبر کن ببینم از کجا شرع کنم؟.... آها.قبلا بهت گفته بودم که تصمیم داشتیم برای عید امسال و تحویل سال بریم یزد خونه پدربزرگتینا.
سی ام حرکت کردیم به سمت یزد.با ماشین خودمون رفتیم.اما چون مسیر زیاد بود تصمیم گرفتیم شبو اصفهان بمونیم.خلاصه نه ده شب رسیدیم اصفهان و یه گشتی تو شهرش زدیم و شام هم جات خالی بریونی و حلیم بادمجون خوردیم خییییلیییی چسبید خصوصا که من تاحالا بریونی نخورده بودم و خیلی خوشم اومد..یه گلدون پر از گل شب بو هم برای خونه پدر بزرگتینا خریدیم.بابا هم یه تی شرت دید خوشش اومد گفتم یکی هم برای پدرت بگیر که روز عید تولدشم هست.
شب بابا هرچی اصرار کرد بریم هتل گفتم نمیخواد چهار پنج ساعت میخوایم بخوابیم دوس دارم چادر بزنیم که حسابی خاطره بشه، چون یه بار تجربه چادر زدن تو اصفهان و داشتیم و کللللی خوش گذشته بود اما این بار.....هوا سرد بود و نذاشت این بار هم خاطره خوبی از چادر زدن برامون بمونه..
سرتو درد نیارم از شدت سرما فقط دو ساعت تونستیم دووم بیاریم ساعت 4 و نیم صبح از شدت لرز از خواب پاشدیم و مثه فرفره چادر و وسایلو جمع کردیم و پریدیم تو ماشین!وای فقط خدا میدونه چقدر یخ کرده بودیم.خلاصه نم نمک راه افتادیم به سمت یزد که سه چهار ساعتی با اصفهان فاصله داشت بابایی یه کم نشست ولی خوابش میومد زد بغل گفت یه کم تو ماشین بخوابیم.من زیاد خسته نبودم گفتم من میشینم پشت فرمون بریم.دیگه ساعت نه ده صبح بود رسیدیم و تا تحویل سال سه چهار ساعتی فاصله داشتیم.
سال تحویل شد و همه به هم تبریک گفتیم عیدی گرفتیم و بابایی برامون فال حافظ گرفت و خلاصه خوش گذشت.سه چهار روزی یزد بودیم یکی دوبار خونه خاله بابایی رفتیم و بابا هم با یکی دونفری که قرار بود برای سربازیش کاری کنن که بتونه یه جوری معاف شه یا تخفیف بگیره صحبت کرد که تا الانم ادامه داره حتی خونه یکیشونم رفتیم اما در کل نتیجه مطلوبی نگرفت.تنها لطف آقای پارتی این بود که کاری کنه که بابا تهران بمونه برا خدمتش که بدون لطف اون هم همینجوری تهران میمونه چون متاهله و تو شهر همسرش نگهش میدارن.
پنجم عید برگشتیم تهران اما ازونجایی که مادرجونینا رفته بودن شمال طرفای انزلی و رشت تصمیم گرفتیم یه مسافرت هم به اون سمت کنیم.شب رسیدیم تهران فردا صبش عازم انزلی شدیم.خلاصه تو مسیر کلللی تو ترافیک شهر منجیل موندیم اما بالاخره شب دیروقت رسیدیم.
از طرف محل کار پدرجون یه خونه نوساز و شیک در اختیارشون قرار داده شده بود که برای ما هم جا داشت و حسابی راحت بودیم.
یه چند روزی اونجا بودیم بعد ازونجا راهی آستارا شدیم که اونجا هم جا داشتیم کلللی تو بازاراش گشتیم هرچند چیز به در بخوری نداشت!
یه شب هم رفتیم سرعین آب گرم که اصلا به من خوش نگذشت.خیلی شلوغ بود و تو ازدحام آدمهای مختلف با فرهنگ و رفتارای مختلف که بعضا خیلی اذیتم میکرد اصلا نتونستم خوش بگذرونم!5 دقیقه بیشتر تو آب نموندم زود اومدم بیرون با یه فلاکتی دوش گرفتم برگشتم تو ماشین.
پدرجون و بابایی هم زودتر از موعد مقرر برگشتن اما به اونا خوش گذشته بود حتی مادرجونم میگفت کلللی کیف کرده ظاهرا فقط من ناراضی بودم.خب کلا این اخلقو دارم که تو محیطایی که ازدحام زیاده حس خفگی بهم دست میده اصلا دوس ندارم برم جاهای عمومی خصوصا جاهایی مثل استخر و ...
شبش برگشتیم آستارا و منو بابایی فردا صبحش برگشتیم تهران و سفرمون اینجوری به پایان رسید.مادرجونینا یه سر رفتن چالوس اما ما دیگه نرفتیم چون باید برمیگشتیم تهران و میرفتیم دفتر.
در کل نوروز 92 برامون خوب بود و کلللی سفرهای مارکوپولویی کردیم!
اما از زندگیمونم برات بگم که همه چیز خوبه خداروشکر.کارمون هم ای بدک نیست به جایی رسیده که خرجش از خودش درمیاد و یه کوچولو هم ته برامون میمونه البته هنوز هیچی از موسسه برا خودمون برداشت نکردیم.امیدوارم بهتر از این هم بشه به امید خدا...
بابایی قراره به زودی با خانوادش صحبت کنه در مورد عروسی.خودش که میگه اگه خدا بخواد تا تابستون عروسی میکنیم میریم سر زندگی خودمون منم امیدوارم اما دل خوش نکردم.ممکنه نشه.کلا شیش هفت سال انتظار بهم یاد داده صبور باشم گاهی به بابایی میگم دیگه رفتن سر خونه زندگی خودم برام شبیه یه رویا شده انگار اصلا نمیتونم باورش کنم.نه اینکه فکر کنی اگه اونروز برسه از خوشحالی بال درمیارما!نه، منظورم اینه که اینقدر همیشه منتظر اونروز بودم که دیگه انگار هیچوقت قرار نیست اونروز برسه!چی بگم تا ببینیم خداا چی میخواد.
خب دیگه گل خوشبوی من مراقب خودت و مهربونیات باش.اگه فرصت و حوصله کردم کلللی عکس دارم که برات میذارم.
دوستت دارم.