روز نوشت...
سلام عشقم
دیروز و پریروز منو بابایی خونه تنها بودیم.بقیه رفته بودن شمال.
ما هم همه وقتمون صرف درس خوندن شد!
پدرجون و دایی نیکروز هردو صبح زود از شمال برگشتن ولی مادرجون شمال موند.دلتنگشم
این یعنی اینکه تا وقتی مادرجون برگرده مسئولیت خونه با منه و باید علاوه بر درسام
به کارای خونه هم رسیدگی کنم..
امروز امتحان پلیس علمیمو دادم.300 صفحه مطلب بود و حسسسابی بهم فشار آورد.
فک کن من که هیچوقت حاضر نیستم از خوابم بزنمامروز صبح ساعت 6 بیدار شده بودمو میخوندم!
نگران بودم بیفتم اما خداروشکر امتحانش بد نبود.فک کنم پاس شه بره..
اومدم خونه ساعت 4 بود!از قبل به بابایی سپرده بودم زحمت بکشه ظرفارو بشوره و ناهارم
درست کنه اما...رسیدم خونه دیدم بابا خان تازه داره ناهار درست میکنه و ظرفارم نشسته!!
خیلی خسته بودم اما رفتم کمکش.ظرفارو شستم و برنج گذاشتم.خلاصه ساعت 5:30
ناهارمون حاضر شد!!
ناهار خوردیم یه کم خوابیدیم هرچند شیلا اینقدر بال و پر زد نذاشت من بخوابم واسه
همین الانم حسسابی کسل و بداخلاقم!
الانم رفتم پودینگ وانیلی درست کردم گذاشتم تو یخچال خنک شه بخوریم،ایناهاش:
پس فردا صب هم آخرین امتحانمه الهی زودتر تموم شه بره پی کارش خسته شدم
همین روزا زایمان خاله هست.مامان میگفت نمیتونه درست راه بره و خیلی اذیت میشه.
الهی زودتر نی نیش بپره تو بغلش راحت شه
خدایا به امید خودت
دیگه خبر خاصی نیست
برم یه کم استراحت کنم
تا بعد فسقلی من