از ازل تا ابد....
عشق مامی سلام
امروز چهارشنبه است و من تقریبادو ساعتی میشه که رسیدم به محل کارم.امروز درست 25 روز از شروع کارم میگذره،چقدر زود گذشت...
تا به حال همه چیز خوب بوده و تونستم از پس کارام به نحو احسن بر بیام.الهی شکر.امیدوارم که همیشه همینطور باشه.
چیزی که این چندروز اخیر خیلی ناراحتم کرده مساله زلزله تبریزه که باعث کشته شدن چند صد نفر شده..خدا میدونه که چند تا مادر بچه هاشونو از دست دادن و چند تا بچه بی پدر و مادر شدن..ای خدا حکمتتو شکر ولی آخه....این انصاف نیست...
دلم آتیش میگیره برای بچه هایی که توی چند دقیقه کل خانوادشونو از دست دادن...واقعا چی قراره از این به بعد سرشون بیاد...ای خدااااا نکن با ما اینکارارو.ما خیلی ضعیف تر از اونیم که تحمل این همه دردو داشته باشیم.........................
برید ادامه مطلب......
شاید وقتی به این مصیبتا فکر کنی بقیه مسائل دیگه برات خنده دار باشن ولی قضیه دیگه ای که ناخودآگاه کمی ذهنمو قللک میده درس باباییه.
آدمی تا وقتی که نفس میکشه دنبال پیشرفته و هرچی هم بیشتر پیش میره عطشش بیشتر میشه.. دلم میخواد زودتر درسش تموم شه و خلاص شیم.و اول از همه خودش..حس میکنم دیگه خیلی داره کش پیدا میکنه.البته شایدم برای من اینقدر طولانی به نظر رسیده چون بابایی تاخیری تو درسش نداشته!
الهی هرچی خیره همونو برامون پیش بیار...
دیشب اومدیم با بابایی یه فیلم ببینیم که من از خستگی وسطش خوابم برد!!
دیگه خبر به خصوصی نیست جز اینکه از مهر به احتمال قوی 4شنبه و 5 شنبه ها دانشگاه کلاس دارمو نمیتونم بیام سرکار ولی خب خداروشکر همکارای خوبی دارم که کمکم میکنن و اون دوروز جور منم میکشن...دستشون درد نکنه همکار خوب به درد اینجور وقتا میخوره دیگه
مادرجونینیا آخر هفته میرن شمال پیش البرز.واااااااااااااای که دلم پر میکشه واسه یه لحظه بغل کردنو بوییدنش ولی از طرفی چون بعد از این تعطیلات دیگه حالا حالاها تعطیلی ندارمو عملا نمیتونیم جایی بریم نمیخوام خودخواه باشمو ترجیح میدم بابایی هم فرصتی داشته باشه تا خانوادشو ببینه.
این روزا مدام آلبوم طرفدار شادمهرو گوش میدم و خیلییییی بهم حس خوبی میده.احساس آرامش میکنم باهاش.
دلم برای خیلی چیزا تنگ شده...برای روزای خوش گذشته روزای دانشجویی تو بابلسر روزایی که یه دختر 18 ساله بی تجربه بودمو تازه با بابایی آشنا شده بودم و سراپا شور بودمو هیجان..واسه تک تک لحظاتی که با هم تجربه کردیم واسه دونه به دونه خاطرات تلخ و شیرینی که با هم داشتیم واسه تمام روزا و شبا و ساعتا و دقایقی که با هم پشت سر گذاشتیم به امید رسیدن به روزای بهتر
واسه تمام روزا و شبایی که با هم کل بابلسرو پیاده زیر پا میذاشتیم و جایی نبود که با هم نرفته باشیم واسه تمام اون غروبایی که میرفتیم بابل شهربازی و کشتی صبا سوار میشدیم و تو مسابقه شتر سواری شرکت میکردیم و وقتی برنده میشدیم جایزه میگرفتیم و کلللی شادی میکردیم واسه تمام فیلمایی که تو سینما شقایق با هم دیدیم و بعدشم رفتیم تو اغذیه فروشی شریف نشستیمو بندری خوردیم واسه اون بازار میوه و سبزی که همیشه میرفتیم اونجا تخمه آفتابگردون میگرفتیمو کللللی خرید میکردیم واسه اون یک کیلو یک کیلو برنج خریدنامون واسه تمام فیلمایی که از آقای نجفی میگرفتیم و با اون لحن خاص خودش میگفت بسیار بسیار زیباست بعد که میبردیم نگاه میکردیم میدیدیم به لعنت عمر هم نمی ارزه و در عین اعصاب خوردی کللی از سرکار رفتن حودمون میخندیدیم واسه تمام ساعتایی که تو تختای لب دریا نشستیمو به صدای امواج گوش دادیم و از آینده حرف زدیم و صدای موزیکی که از یکی از دکه های اون اطراف پخش میشد بک گراند صحبامون بود و عجیب فضا رو عاشقانه میکرد..واسه تمام دغدغه ها و نگرانی هامون که نکنه نشه،نکنه آخرش نتونیم به هم برسیم نکنه مشکلات بهمون چیره بشن...
چشمامو باز میکنم.اون روزا گذشته و ما الان اینجاییم.احساس میکنم پیوند بینمون از ازل بوده..حس میکنم وجودمون جوری به هم گره خورده که اگه روزی خودمون هم بخوایم نمیتونیم از هم جدا شیم.انگار حیات من وابسته به بابا و حیات اون وابسته به منه...حس میکنم صد ساله که با همیم نه فقط 5سال....
تمام دغدغه های سابق حالا فقط یه خاطره شدن اونم از نوع خنده دارش..چقدر ما آدما بی خبریم از آینده و سرنوشت و اونچه که قراره برامون پش بیاد.هیچوقت فکرشم نمیکردیم که یه روز به این ارامشی که الان داریم برسیم.بیشتر برامون شبیه یه رویا بود که یه روز همه مارو با هم ببینن و اینکه یه روز رسما زنو شوهر باشیم!برای من که خیلی رویایی بود...
خدایا قدرتتو شکر عظمتتو شکر...واقعا به جز شکر کردن دیگه چی از ما بر میاد...
پ.ن:
امروز تو راه برگشت به خونه تو بی آر تی کیف پولمو دزدیدن...پولش به جهنم همه مدارکم توش بود.کارت ملی کارت دانشجویی کارت کتابخونه کارت بانک و ...
خدا لعنت کنه این دزدای کثیفو.این زنا مادر کدوم بچه هستن ......