عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

خدایا عشقمونو در پناه خودت حفظ کن

1391/11/5 17:27
نویسنده : مامانی
1,344 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عزیز مادر خوبی فدات شم؟
آخ که دلم برات لک زده ولی میدونم که حالا حالاها وقت اومدنت نیست...
شنبه آخرین امتحان ترم سه فوق لیسانسمو میدم و اگه خدا بخواد و همه درسای این ترمو پاس کنم میمونه پایان نامه فقط...
دایی نیکروز دوران آموزشیشو میگذرونه.سرمای شدیدی خورده معمولا آخر هفته ها میاد مرخصی.اگه خدا بخواد و با پیگیریای پدرجون بعد از آموزشی معافش میکنن بخاطر بیماری پدرجون.اگه بشه عالی میشه...
از کار هم برات بگم که کماکان مشغولیم.دوران سختیه برامون تا خودمونو جا بندازیم و بشناسونیم زمان میبره .این وسط هم خیلیا اذیت میکنن و موش میدوونن ولی ما نا امید نمیشیم بالاخره روزی تلاشهامون نتیجه میده و به قله های پیروزی میرسیم.توکل به خدا...
عزیزم مامانت تو این روزا خیلی احساس خوشبختی میکنه.هر روز که بیشتر از بودن من و بابایی در کنار هم میگذره با چشمای خودم میبینم که چقدر تفاهممون بیشتر میشه چقدر داریم هر روز بیشتر شبیه هم میشیم.دیگه سر چیزای الکی به هم گیر نمیدیم و دعوا نمیکنیم
وقتی رابطمونو با دو سه سال پیش مقایسه میکنم تفاوت رو کاملا احساس میکنم انگار هر دومون سالهاااا بزرگتر و پخته تر شدیم.یاد گرفتیم از کنار خیلی چیزا بگذریم و کوتاه بیاییم.دیگه تقریبا من تبدیل شده به ما...خدایا ازت متشکرم که الان یه زن خوشبختم.و به قول بابایی روزی که بریم خونه خودمون خوشبختیمون کامل میشه البته یه کمش هم میمونه تا شما بیای و قدم رو تخم چشمای مامانی و بابایی بذاری..اونوقته که دیگه دنیا مال ما سه تاست و هیچچچی نمیتونه خوشحالی و خوشبختیمونو ازمون بگیره.
اما قبل از اومدنت باید حسسابی شرایطو برای تشریف فرماییت آماده کنیم تا روزی که میای از همه نظر تامین باشی.بعددددددش میای تو دلم اینطوری
بهت قول میدم بهترین مامان تو دنیا برات میشم نفسم...
احتمالا به زودی یه سفر چند روزه میریم واقعا خسته ایم هم من هم بابایی نیاز به یه تفریح داریم.یه آب و هوا عوض کردن...محصل
راستی برای پدرجون یه کلاه بافتم بابایی اونقدر از مدلش خوشش اومد گفت کلاه منم بشکاف برام همین مدلی بباف!منم الان مشغول اونم امشب تمومش میکنم احتمالا
دیگه همین دیگه.خبر خاصی نیست برا مامان و بابا خیلی دعا کن.میبوسمت...
دوتا عکس هم برات میذارم که خیلی حس خوبی بهم میدن

 

این لاکو پریروز با بابایی خریدم. خیلی خوشرنگه نه؟من که دوسش دارم

 

 

اینم کتاب مورد علاقمه که دیروز با بابایی خریدیمش.از نزدیک دفترمون دست بابایی درد نکنهم

 

خدایا ازت میخوام هرگز این عشقو از من و همسرم نگیری و روز به روز بیشتر و عمیق ترش کنی.الهی آمین.

تا بعد وجود مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

بابایی
5 بهمن 91 17:43
یه سفر سه نفره چقد می چسبید.....


مامان ثمین
7 بهمن 91 9:48
خوشبخت باشید و پیروز
♥ مامان آینده ♥
7 بهمن 91 10:34
سلام..........!!!! خوبی عزیزم؟!! بابا کجایی تو نمیگی دلمون تنگ میشه واست؟! برات خوشحالم عزیزم....... انشالله که همیشه سایه خوشبختی روی زندگیتون باشه و به زودی شرایط فراهم شه برید سر خونه زندگی خودتون و سریع هم نی نی تونو دعوت کنید بیاد
رضوان مامان رادین
7 بهمن 91 12:24
وای نسترن جون چقدر انرژی گرفتم با خوندن این پست..ممنون. امیدوارم همیشه موفق و خوشبخت باشی گلم
تارا
7 بهمن 91 13:55
خدارو شکر که همه چیز خوبه واسه ما هم دعا کن
مامان پریاگلی
1 اسفند 91 16:09
الهی آمین