یه مسافرت خییییلی خوب و انرژی بخش
سلام عزیزم خوبی مامانی فدات شه؟
هفته گذشته رفتیم شمال با بابایی و مادرجون.سه چهار روزی خونه پدربزگینا بودیم خیلی خوش گذشت.بعد از شش هفت ماه کار و خستگی حسابی تونستیم آب و هوایی عوض کنیم و خیلی خوب بود.من که این اواخر دیگه واقعا کلافه شده بودم و حتی توی کار هم کاراییم پایین اومده بود.
اونجا همه خوب بودن فقط مادرجون(مامان بزرگ من) لبش زخم شده چند ماهه و اصلا خوب نمیشه خودش میگه تیغ ماهی رفته توش و ازون موقع اینجوری شده ولی اونروز با مامانی(مامان من) رفتن دکتر، گفت باید نمونه برداری کنه و مال تیغ ماهی نیست.حالا فعلا خاله فاطی داره براش آمپول میزنه هرشب میگه عفونیه خوب میشه.تا خدا چی بخواد امیدوارم زودتر برطرف شه مشکلش چون خیلی اذیتش میکنه بنده خدارو...
دیگه از البرز بگم که خیلی بزرگ شده ماشالله عمادم که دیگه مردی شده واسه خودش میره پیش دبستانی.
پریشب هم برگشتیم و الانم دفتر هستیم و مشغول کارا که گفتم بیام برات آپ کنم.
راستی دایی نیکروز هم خدارو صدهزار بار شکر معاف شد بابت بیماری پدرجون و یکی دوهفته دیگه که آموزشیش تموم شه دیگه خلاص میشه
پدرت چند وقت دیگه باید دفترچشو بفرسته.متاسفانه اون هیچ چی برای معاف شدن نداره و احتمالا باید 21 ماه رو تمام و کمال بره سربازی.فقط موندم با اینهمه کار موسسه چه کنیم بابایی هم که نباشه کارا خیلی سنگین میشه.حالا باید دید چی پیش میاد توکل به خدا
دوستت دارم مامانی
عکسا رو میذارم ادامه مطلب
حیاط پشت خونه پدربزرگم
خیلی این کاکتوسو دوس دارم
اینم از آقا البرز جیگگگگگگگگر
اینم مسیر جاده موقع برگشتن
بوس بووووووووس