عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

حرفهایی از جنس احساس

1392/6/26 15:34
نویسنده : مامانی
602 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای خوب

عزیز دل مادر سلام...

امروز اومدم تا برات از دلم بگم..حرفاییو بهت بگم که جاشون کنج کنج دلمه.اونجایی که هیچ کس و هیچ چیز جایی نداره فقط ماله منه...ماله تنهاییام..ماله خوده خودم...

عزیزم زندگی فراز و نشیبای زیادی داره... الان که به گذشته فکر میکنم احساس میکنم کشتی احساسم طوفانهای زیادی رو پشت سر گذاشته تا تونسته به  ساحل آرامش امروز برسه..

داستان زندگی مامانی از هفت سال پیش...نه نه درست از شش سال و هفت ماه پیش شروع شد.از زمانی که تو قصه ما هیچ کس نبود جز یه خدای خوب و مهربون... 

 

 

 

 اما انگار خدای خوب و مهربون ما دلش نمیخواست یا دلش نمیومد که مامانی تنها باشه واسه خاطر همین یه بابای مهربونو سر راهش قرار داد تا ازون به بعد دوتایی با هم باشن...تو خوشی و ناخوشی تو سختی و آسونی...

عزیزم میخوام اینو بهت بگم اینکه الان منو باباییت اینجا هستیم آسون نبوده..خیلی اوقات به قیمت خیلی چیزا برامون تموم شده خیلی اوقات اذیت شدیم دوری کشیدیم غصه خوردیم نگرانی و استرس کشیدیم..خیلی اوقاتم با هم اختلاف پیدا میکردیم و به مشکل برمیخوردیم، از هم میرنجیدیم عصبانی میشدیم قهر میکردیم آشتی میکردیم همدیگه رو تهدید به جدایی میکردیم و ....خلاصه کللللی مشکل بود

نمیدونم چی شد و چجوری شد که با وجود همه سختیا شدیم دنیای هم و حالا تصور بدون هم بودن برامون کابوسه...یادآوری همه اون بچه بازیا الان برامون باعث خجالته...اصن دلم میخواد زمین دهن باز کنه من درسته برم توش!!خجالت

ولی هرچی بوده گذشته..باید از گذشته ها درس گرفت..

نمیدونم مادر من همیشه توی زندگیم آدم عجولی بودم واسه همین تعجب میکنم که چجوری تونستم این همه سالو برای رسیدن به پدرت تحمل کنم..اونم با وجود اونهمه اعصاب خوردی!قاعدتا باید خیلی وقت پیش ازینا دق میکردم !ولی هنوز که زنده ام.اونم سر و مر و گنده!مژه

نمیدونم شاید قدرته عشق که میگن همینه..

هرچی هست فقط اینو میدونم که الان خیلی خیلی خوشحالم.امروز من خوشبخت ترین زن روی زمینم...

شاید درد دلامو یه  پرنده مهربون شنیده و دلش برام سوخته و دعای خیر همون پرنده پشت سرمه که یهویی هممممه دغدغه ها و غم و غصه ها و ناراحتیا جاشونو دادن به کللللی شادی و خوشحالی...و البته لطف خدای مهربون

همه اینارو گفتم که هم تلنگری باشه به خودم که قدر خوشبختی امروزمو بیشتر و بیشتر بدونم هم تو بخونی و بدونی که زندگی همیشه اونجوری نیست که ما آدما میخوایم یا انتظار داریم باشه...گاهی اوقات باید صبوری کرد و صبوری و صبوری و توکل کرد به خدا و راضی بود به رضای اون.حتی اگه نتیجه چیزی نباشه که ما میخوایم...

عزیز دلم،قشنگ مادر،همیشه و همیشه و همیشه توی زندگیت متواضع باش و از کبر و غرور بیش از حد پرهیز کن که تورو به زیر میکشه...

 میخوام بدونی که خیلی دوستت دارم و همه اینارو فقط به عشق تو مینویسم

خیلی خوشحالم که این وبلاگو برات ساختم و همیشه توی هر برهه ای شده حتی اگه کم ولی اومدم و برات نوشتم...کاش مامان منم برام همچین چیزیو ساخته بود که منم برا خودم یه دفتر خاطرات داشتم و هرازگاهی ورقش میزدم و حرفای دل مادرمو میخوندم و حسش میکردم...

خب دیگه.بی تعارف بگم خسته شدم!نیشخند

باید برم به کارام برسم این روزا خونه داری هم به تمام کارای دیگم اضافه شده!یه کم سخته ولی لذت بخشه...حس استقلال یه چیز دیگست...

میبوسمت قشنگ ترینم.عاشقتم و راستی...برای بابایی خیلی دعا کن یه مشکلی داره حل شه انشالله

فعلا بای بایبای بای

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان یکتا و تینا
26 شهریور 92 15:43
خیلی زیبا نوشته بودی عزیزم وقتی عشق توی زندگی باشه تا سختی ها را می شود تحمل کرد انشاالله همیشه خوشبخت ترین زن روی زمین باشی عزیزممممممممم راستی پس کو عکس

قربونت برمممم چشم فردا پس فردا عکس میذارم
تارا
26 شهریور 92 15:56
منم تو این جریان خیلی صبور تر شدم خیلییییییییییییی رمز رو خصوصی میکنمممممم
کاکل زری یا ناز پریییی
26 شهریور 92 16:14
قوربون احساسات این عروس خوشکل برمممممممم منننننننننننننننن همه مون همین جوری بودیم نسترن جون تا اخر زندگیمون هزار مدل فراز و نشیب داریم اما وقتی هم دل و همجهتیم همه رو حلش میکنیم انشاالله در یک فرصت مناسب جمع خانوادگی تون از 2تا بشه 3تا عزیزم

فدای تو بشم منننننن مراقب نی نی نازت باش عاشقتمممم

همسرم، همه ی هستی ام
26 شهریور 92 16:43
"زندگی یه رهگذاره، تو نترس/ اگه بازی در میانه تو نترس/ بازیه زمونه با خوب و بدش، سر شکستن اگه داره تو نترس"
نسترن جان!زندگی پر از فراز و نشیبه، فقط باید با همدیگه همدم و همدل بود، اینجوریه که زندگی شیرین میشه.
آرزو میکنم زندگیتون تا همیشه پر از خوشی و نشاط باشه.

الهییییی فدای تو بشم مننننننننن سمیه مهربون و نازنینم
همسرم، همه ی هستی ام
26 شهریور 92 17:00
عزیزمی نسترن جان. انشاءلله مشکل همسرتون هم حل میشه.پشتش باش، اگه میتونی کمکش کن، تنهاش نزار.تو زندگیه زناشویی اینچیزا خیلی مهمه. در عینه حال توکلت هم به خدا باشه. گلم.
نایسل
26 شهریور 92 17:03
برات آرزو خوشبختی میکنم عزیززز دلم لیاقتتتونه خوشبختی برای منم دعا کن دوستم
مامان ثمین
26 شهریور 92 19:36
خیلی قشنگ گفتی که باید توکل به خدا کرد و صبوری و صبوری و صبوری تا همیشه خوشبخت باشید
مینا
27 شهریور 92 9:51
وای چه وبلاگ لووووسی، یعنی از دو سال پیش که تازه عقد کردی داری می نویسی واسه یک بچه به دنیا نیومده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لوس تویی که اصلا نمیفهمی احساس یعنی چی!برای زندگی نباتیت متاسفم

سمیرا
27 شهریور 92 20:15
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
27 شهریور 92 23:45
عزیز دلم چه مامان مهربونی خوشبختی حق شما دو نفرهدرسته که خیلی هم رو نمیشناسیم ولی توی این دوسال همراه هم بودیم ، از همه سختیهات خبر دارم و این رو قلبا میگم که مادرانه بهتون فکر میکردم و روز عروسیتون من هم انگار به یه آرامشی رسیدم. عشقتون پایدار هوای همو داشته باشین
مامان نفس طلایی
28 شهریور 92 23:02
خدا رو شکر که با هم شاد هستین ...
مامان ریحان
29 شهریور 92 0:43
سلام بهترین ها رو برات آرزو دارم تازه عروس
مامان ریحانه
29 شهریور 92 0:53
سلام.نسترن جون تبریک میگم. از اینکه رفتین زیر یه سقف خیلی خوشحالم. ایشالا با توکل بر خدا زندگی خوب و خوشی رو داشته باشین.
مینا
30 شهریور 92 11:03
نه عزیزم من بچه دارم و عاشق بچمم. زندگی نباتی هم ندارم و پر از احساسم هم به همسرم و هم بچم. ولی وبلاگ شما یک جوریه خیلی هم یک جوریه!!!! آخه تا عقد کردی شروع کردی نوشتن واسه بچت... با بچه ای که هنوز نیست درد دل می کنی. بعضی از دخترا بعد ازادواجشون هنوز یک دختر بچن که با عروسکاشون حرف می زنن ....
لی لی
31 شهریور 92 3:07
خوشحالم که روزای آرومی رو سپری میکنی اینو خیلی قشنگ گفتی ...اوایل زندگی مشکلات سر چیزایی اند که بعدها با یادآوریشون آدم خجالت که میکشه هیچ خنده اش هم میگیره
مامان یگانه
4 مهر 92 12:27
خوشحالم که زندگی خوبی را شروع کردید.گذشته ها که گذشته فکر آیندت باش عزیزم انشالله به زودی جمعتون هم سه نفر بشه
دخترم عشق من
17 مهر 92 7:44
سلام نسترن عزیزم حتما در طول این دوران پر از عشق و احساستون خاطرات زیادی دارین که با هم مرور میکنید و کلی هم لذت میبرین ... ایشالله عشقتون همیشگی باشه که مطمئنم همینطوره .. . نظرات مینا خانم رو که خوندم خیلی ناراحت شدم احساس کردم ایشون معنای عشق و حس مادری که در وجود همه خانما هست رو درک نکرده...