....
فردا اعزامه باباست و ما کماکان تو خماریه این هستیم که قراره بالاخره کجا بیفته!!
نمیدونم گفته بودم یا نه که بابا کد آزاد خورده و روز اعزامش،یعنب فردا، تازه مشخص میشه که کجا قراره بیفته.
حالا اگه شانس بیاریم و تهران یا اطراف تهران باشه میره خودشو معرفی میکنه و ازونجا که دوشنبه تعطیله احتمالا از سه شنبه باید بره ولی اگه شهرستان بندازن همونجا سوار اتوبوسشون میکنن و میبرنشون....حتی فکرشم منو دیوونه میکنه.با اینکه اصلا بعید نیست....
خدایا خودت کمکمون کن..
دوستان برامون دعا کنید همسری تهران بمونه فقط خود خدا میدونه چقققققققدر به بودنش احتیاج دارم تو این برهه..
پدر و مادر بابایی از پنج شنبه اومدن خونمون..غروبش رسیدن.خدا میدونه چقدر تند تند و با استرس کارامو انجام دادم تا وقتی میان همه چیز مرتب باشه.
آخه شب قبلش دیروقت زنگ زدن گفتن فردا راه میفتیم و شب میرسیم ولی ساعت 5 بعد از ظهر رسیدن.منم اصلا آمادگی نداشم از صبح کله سحر پاشدم تمیزکاری و خرید و چه و چه و چه...
خلاصه شب ماکارونی گذاشتم فردا هم بعد صبحونه برای ناهار مرغ گذاشتم
کیک پختم برا عصرونه شامم لوبیا پلو با گوشت درست کردم.بیشتر پختم که برای امروزشونم بمونه.
آخه منو بابا امروز اومدیم سرکار و پدربزرگتینا الان خونه ما هستن.گفتم دیگه همه چیزشون آماده باشه صبحم میز صبحانه رو چیدم و چایی دم کردم اومدیم
احتمالا تا دوشنبه میمونن
امشب هم شام همگی خونه مامان بابای من دعوتیم.مامانم گفت شب یلداست بیایید همه دور هم باشیم...دستش درد نکنه
خلاصه امشب آخرین شبیه که بابا با خیال راحت پیش ماست.از فردا دیگه خدا میدونه چی میشه و کجا میره...
من میمونم و کللللللی کار خونه و دفتر
بازم خدایا شکرت راضیم به رضای تو
پایان نامم هنوز منتظرم استادم خبرم کنه ببینم چی میگه
بازم میام مینویسم اوضاع چطور پیش رفت