عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

هجدهمین روز سربازی بابا

1392/11/20 10:46
نویسنده : مامانی
746 بازدید
اشتراک گذاری

پادگان بابایی رو معرفی کرد به بیمارستان چمران برای معاینه معدش

پریروز عصر بابایی اومد تهران و دیروز صبح زود رفت بیمارستان.از عصر دیروزش فلکی هیچی نخورد که مثلا میخوان آندوسکوپی کنن اما نکردن و دکتره فقط از روی مدارک قبلیش گفت نه تو که مشکل نداری!

ای خدا چی بگم انگار این معافی درست شدنی نیست..دیگه امیدی ندارم

لابد اینجوری به صلاحه.خدایا هرچی خیر و صلاحه همونو مقدر کن من راضیم به رضای تو...

ظهر دیروز هم برگشت پادگان اما دوباره امروز عصر ولشون میکنن تا بعد از ظهر جمعه

باز خداروشکر که میاد روزایی که نیست چشمم یکسره به تلفنه که زنگ بزنهtotalgifs.com carinhas gif gif emoticons283.gif

دلم خیلی یه مسافرت میخواد حس میکنم دلم پوسیده...

از روز عروسی،ماه عسل که پیشکش حتی یه تفریح درست هم نتونستیم بریم..همش کار و فکر و خیال

این آخر هفته هم که باید بشینیم و اصلاحات نهایی پایان ناممو انجام بدیم

ولش کن.دیگه چیکار میشه کرد زندگیه ما هم اینجوریه

شاید یه روزی همه چی فرق کنه و بهتر شه

بابا طفلک اون یه روزی که اومد خونه از من سرما گرفت!هوا هم که حسابی سرده totalgifs.com carinhas gif gif emoticons436.gifمنم مدام سرفه میکنم

امشب که میاد میخوام زودتر برم خونه خودمون براش سوپ جو با شیر که خیلی دوس داره درست کنم

آخه تو این مدت که نیست من که همش خونه مامانینا هستم و فقط وقتایی که بابایی میاد میریم خونه خودمون

عزیز دل مادر یه کمم از حس و حال این روزام به تو بنویسم...

دلم با دیدن هر بچه کوچولویی غش میره..همش دلم میخواد تو رو داشتم 

بغلت میکردم و میبوسیدمت..آخ که عاشق بوی تنت میشدم و مثه چشمام مراقبت بودم...

دلم خیلی تنگته ولی فکر نکنم الانا صلاح باشه بیای آخه من تو کار خودمم موندم چه برسه رسیدگی به یه فرشته کوچولو که خودش کللللللی وقت و حوصله میخواد..

از طرف دیگه هر روز کم حوصله تر میشم.الان که نگاه میکنم میبینم خیلی خیلی نسبت به سه چهارسال پیش بی حالو حوصله تر و حتی بی انرژی تر شدم..مثلا البرز پسر خالمو که بغل میکنم دو سوته نفسم بند میاد و دستام درد میگیره از خستگی و ضعف میخوام بمیرم!!

حالا چه جوری میخوام شمارو نه ماه تو شکمم حمل کنم و بعدش به دنیات بیارمو ومواظبت باشم خدا عالمه فقط...

باید ببینیم چی میشه و سرنوشت مارو به کدوم سمت میبره

توکل به خدا

تو دلم هنوز کلی حرف دیگه برای گفتن دارم ولی راستش حوصله نوشتن بیشترو ندارم گردنم درد میکنه

شاید فردا پس فردا باز اومدم نوشتم

میبوسمت عزیزکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

✿مامان علی خوشتیپ✿
18 دی 92 11:18
سلام گلم...خدا رو شکر که آندوسکپی نداشته..خیلی بده آخه ایشاالله این روزا هم میگذره...ما هم 8-9 ماه بعد از عروسیمون رفتیم ماه عسل هروقت تصمیم به نی نی دار شدن گرفتی باید حسابی خودتو تقویت کنی
مامان گیسو جون
18 دی 92 11:46
عزیزمممممممممم سلام خوبی؟ قربون دلت بشم عزیزم خدا نکنه غمگین باشی الهی هر چی خیر و بهترینه برات پیش بیاد چکتون پاس شد؟ ای جانممممممممم روزی می رسه نه خیلی دور که از بارداریت اینجا برامون بنویسی عزیزم دوستت دارم نسترن گلم خصوصی
رضوان مامان رادین
18 دی 92 22:43
اینروزا هم میگذره نسترن جون..توکلت به خدا باشه...همه چیز درست میشه...مامانا وقتی نی نی دار میشن خدا خودش طاقتشم بهشون میده...مطمئن باش
دخملي تنها دليل زنده بودنم.....(لي لي)
19 دی 92 1:15
زندگی ۲تا هدیه به انسانها میده ، یکی شانس و دیگری انتخاب … شانس داشتن دوستان زیاد و انتخاب بهترین آنها مثل تو !
دخملي تنها دليل زنده بودنم.....(لي لي)
19 دی 92 2:49
نسترن جون انشالله سرماخوردگيت زودتر بهبود پيدا كنه..... سوپ نوش جاااااااان....... خواهر انشالله شرايط جوري فرآهم شه كه بتونين يه مسافرت خوب برين كه جبران همه چي بشه براتون خواهر
دخملي تنها دليل زنده بودنم.....(لي لي)
19 دی 92 2:49
خواهرسربازي همسرت رو هم به فال نيك بگير حتماً خيري توشه