خوشحالم!
سلام بر نفس مادر
جناب پدر دیروز تشریف فرما شدن!
البته چون گفته بود ساعت 4 ولشون میکنن من گفتم عمرا از 6 زودتر نمیرسه پس در کمال خونسردی ساعت یه ربع به 4 تازه از دفتر زدم بیرون.دو دسته جعفری خریدم برای سوپ شب.
نزدیک خونه بودم که پدرجون زنگ زد گفت من دم خونتونم ماشین شما دست منه بیا منو ببر خونه خودت برگرد منم گفتم باشه.سوار شدم و راه افتادیم به طرف خونه پدرجونینا که دیدم موبایلم زنگ میخوره.شمارش نا آشنا بود برداشتم دیدم باباییه میگه من رسیدم میدون آزادی تو کجایی؟؟؟!!!!!
هیچی دیگه تند تند مسیرو عوض کردیم رفتیم دنبالش بعدم پدرجونو رسوندیم خونه و سر راه از مغازه همیشگی که لبنیات سنتی میفروشه دوغ و شیر خریدیم و برگشتیم خونه.
منم که بی جنبهههه!از شوق دیدن همسر جان از ساعت 5 تا 8 و نیم یکسره پای گاز بودم.سوپ جو و پیراشکی گوشت درست کردم خیلی خوب شد جای همه خالی
بعدشم یه دوش گرفتم و نشستیم با هم فیلمی که من دانلود کرده بودمو دیدیم.قشنگ بود چسبید.
دیگه ساعت 11 خوابیدیم امروز صبحم که من طبق معمول اومدم دفتر و بابا به همراه پدرجون رفتن بیمارستان دنبال یه سری کارای معافیت بابا ببینن میتونن کاری کنن یا نه!
توکل به خدا
راستی خبر خوب اینکه ازین به بعد دیگه لازم نیست بابا جمعه ها ظهر بره!یعنی متاهلا میتونن ساعت 6 صبح فرداش یعنی شنبه خودشونو به پادگان معرفی کنن...خیلی خوب شد خیلی خوشحالم..
پ.ن:
راستی دوستان من میخوام برای خودم یه جوراب روفرشی ببافم ولی نمیدونم الگوشو چجوری باید پیاده کنم.یعنی تعداد رج و کم و زیاد کردنشو بلد نیستم.کسی میتونه کمکم کنه؟