تولد مامانی
سلام سلام صدتا سلام به جوجواک مامان
خوبی قندکم؟
الان نیمه شبه و وارد نوزدهم مرداد شدیم.آآآآآآآآآآره مامی جون امروز تولدمه...از اون بهتر اینکه امسال کلی آدمای مهربون و خوب شرمندم کردن.چون تولدمو یادشون بود و بهم تبریک گفتن.دوستام،عموم،خونواده بابایی و خودم و ....دست همگی درد نکنه.ایشالا توی شادیاشون جبران کنم..
راستی مامی جون میدونستی که من و بابایی فقط 14 روز با هم اختلاف سنی داریم؟!یعنی باباییت درست دوهفته از من بزرگتره.آخی طفلک بابایی تولدش درست همزمان شده بود با اوج کارای عقد و ما هم حسابی سرمون شلوغ بود و نتونستیم اونجوری که باید و شاید براش جشن بگیریم و کیک بگیریم و ...البته اینم بگم که کفش دامادی بابایی کادوی امسال من بهش بود.فکر کنم تنها کادویی باشه که هیچوقت فراموشش نکنه.مگه نه؟
اما خبر بدی که ناراحتم کرد خبر فوت پدربزرگ شیوا جون دوستم بود.همین امشب بهم خبر داد و من خیلی متاثر و متاسف شدم(متاثر شدن یعنی ناراحت شدن مامی جون).خدا روحشو شاد کنه انشالله.
چند روز پیشا به پدرت گلایه کردم که چرا هر روز یه سری به وبلاگت نمیزنه؟آخه میدونی مامی جون من هر روز هر روز حتی اگه خیلی سرم شلوغ باشه میام و 1سری بهت میزنم و از اینکه این همه دوستای مهربون داریم که همیشه بهمون سر میزنن و برامون نظر میذارن خیلی شاد میشم.دست همگی درد نکنه.
یه خبر دیگه ام برات دارم مامانی:کلاسای آمادگی وکالتم از 5شنبه یعنی پس فردا شروع میشه و این یعنی دیگه تا دم آزمون دیگه یکسره درس و درس و درس.حتی مجبورم دعوت مادربزرگتم که به بابایی گفته بود برای عید فطر بریم پیششون رو هم موقتا رد کنم تا این آزمون هم تموم بشه به خیری و خوشی.برام دعا کن مامی جون.
بابایی فردا بعد از یک هفته که پیشمون بود از پیشم میره خونه خودش کرج.خیلی نگرانش میشم آخه اونجا تنهاست و منم فرصت نخواهم کرد که خیلی بهش سر بزنم اما ازش قول میگیرم که خیلیییی مراقب خودش باشه.هرچند خیلی دلتنگش خواهم شد.
این یه هفته که پیشمون بود خیلی فوق العاده بود و حسابی بهمون خوش گذشت.البته به جز پریشب که رفتیم پارک ارم و سوار یه دستگاهی شدیم که...بهتره نگم مامی جون نمیخوام ناراحتت کنم.اما اتفاق خیلی بدی برام افتادکه هیچوقت فراموشش نمیکنم.البته فکر کنم گفتم دیگه!
دیگه سرتو درد نمیارم قشنگم.بدون که من و بابایی خیلی دوستت داریم و هر سختی رو برای اومدنت و بودن تو تحمل خواهیم کرد.
یه کهکشون بوس برای زیباترین ستاره آسمون زندگی من و بابایی...