منو ببخش اگه...
سلام عزیز ترینم...
نمیدونم امروزی که داری این پستو میخونی چند ساله ای و من در چه حالیم؟پدرت چه کار میکنه و وضع زندگیمون چطوره اما همیشه توی رویاهام به یه زندگی خوب و راحت فکر کردم و میکنم.شاید بهم بخندی اما گاهی اوقات میشینم و مثل یه دختر بچه ٦ساله غرق رویاها و خیال پردازی هام میشم.اونقدر به همه چیزایی که دوست دارم فکر میکنم تا خسته بشم و با همین فکرای شیرین خوابم ببره..حتی فکرشونم قشنگه حتی اگه هیچوقت بهشون نرسی...
راستش مدتیه که غم عجیبی روی دلم سنگینی میکنه.نمیدونم چرا...شاید دلم از عزیزترین عزیزانم گرفته..از کسایی که همیشه فکر میکردم قراره توی ساختن این زندگی شیرین قدم به قدم همراهم باشن،پشتیبانم باشن و دوستم داشته باشن اما حالا میبینم اونقدرا هم که فکر میکردم براشون عزیز نیستم...
از آینده میترسم.خیلی هم میترسم.نگرانم که نکنه همه چیز یه بازی بوده باشه،یه فریب و حالا داره واقعیتا رو میشه.نکنه تاحالا چشمامو بسته بودم و هیچیو نمیدیدم و حالا که چشمامو باز کزدم چیزایی رو ببینم که تحملشو ندارم...
همیشه از خدا فقط یه تن سالم و بعد از اون یه زندگی آروم بی دغدغه خواستم.یه زندگی پر از عشق و تفاهم و آرامش..اما حالا دارم فکر مینم نکنه این چیزا برام خیلی زیاده و خدا هیچوقت نخواد اینارو بهم بده.این روزا خیلی چیزا آزارم میده.خیلی دلگیرم،حتی از خودم..تو فکر میکنی برای یه عروس بیست روزه این احساسات طبیعیه؟آخه همه میگن نوعروسا باید تا مدتها بعد از ازدواجشون از ته دل خوشحال باشن و از زندگیشون لذت ببرن...هههههه...
نمیدونم مامی جون.چی بگم.لا اقل تورو دارم که باهات حرف بزنم.آخه دلم نمیخواد با کسی غیر از تو درددل کنم.تو تنها کسی هستی که مطمئنم حرفام نه آزارش میده و نه خستش میکنه و نه ازش برداشت بد میکنه...
راستش این روزا راجع به اومدن تو هم خیلی فکر میکنم.به اینکه این دنیا چه گلی به سر من زده که بخواد به سر تو بزنه؟فکر میکنم نکنه به خاطر خودخواهی من تو بیای و بعدها ازین بابت سرزنشم کنی.دوستم میگه این دنیا هیچ چیز قشنگی نداره که بخوای به فرزندت هدیش کنی به همین خاطر هم سالهاست که بچه دار نمیشه و میگه فقط روزی این تصمیمو میگیره که توی زندگیش یه دلخوشی بزرگ داشته باشه.تو فکر میکنی اون راست میگه؟شاید اینطور باشه.چرا باید از توی بهشت بیارمت بیرون؟اصلا مگه جایی زیباتر و بهتر از بهشتم وجود داره؟من از کجا باید بدونم،شاید تو همونجا خوشحال تر باشی...
شاید منی که حتی نمیتونم نظر خودتو برای اومدن به این دنیا بپرسم حق نداشته باشم اسیر این دنیات کنم فقط برای اینکه سر خودمو گرم کنم و مثل میلیونها آدم دیگه به این پز بدم که منم بچه دار شدمو حالا یه خونواده دارم و اینجوری مثلا خیالم رو راحت کنم که حالا زندگیم محکم تر شده...به نظر تو زندگی و عشقی که بخواد با اومدن تو محکم بشه ارزشی داره؟پس خودم چی؟من کجای این زندگی هستم؟ارزش من کجاست؟چرا آدما به خاطر از هم نپاشیدن زندگیشون کودکی رو به این دنیا میارن و پشت اون قایم میشن و سنگر میگیرن تا از زندگیشون محافظت کنن؟آیا این خودخواهی نیست؟
خیلیا با شنیدن این حرفا بهم میگن که دیوونه ام و این حرفا رو فقط توی کتابا میشه نوشت اما من فکر میکنم شاید اوج عشق و محبتم رو به تو باید اینجوری نشون بدم که هیچوقت به این دنیا نیارمت...به خاطر خودت و به خاطر آرامشی که مطمئنم الان داری اما شک دارم با اومدنت به این دنیا هم همیشه بتونی داشته باشیش..من میتونم با تمام وجودم حست کنم و توی رویاهام به آغوش بکشمت و عطرتو استشمام کنم اونقدر واضح که گاهی حس میکنم واقعا هستی.شاید سهم من از زندگی و بودنت همین باشه.شاید بهتر باشه به همین قدر داشتنت اکتفا کنم تا لااقل تو بتونی راحت تر زندگی کنی و همیشه شاد باشی.من تحمل حتی یک روز ناراحتی و عذابتو ندارم و مطمئنم که اگه اون روزو ببینم دق میکنم.
...............
من میتونم همیشه توی ذهنم باهات حرف بزنم و همه جا ببرمت،بهت غذا بدم و لذت برداشتن اولین قدمت رو حس کنم،اما نه روی این زمین،نه توی این دنیا..جایی خیلی قشنگ تر و پاک تر از اینجا..جایی که دیگه هیچ دلتنگی و نگرانی وجود نداره.جایی که به جرم دوست داشتن محکوم نشی.جایی که به خاطر گذشتن از کنار بدی عزیزانت محکوم نشی به بی عرضه بودن یا بی اراده بودن.این دنیا اینجوریه عزیزم،آدماش سنگدلن،بی رحمن و خودخواه.عشقتو درک نمیکنن.توی این دنیا تا جایی که مصرف بشی ارزش داری و بعد از اون دیگه....هیچ....
منو ببخش بخاطر این همه دودلی.منو ببخش به خاطر حرفایی که میدونستم شاید ناراحتت کنه اما گفتم...چون میدونسم که کلمه به کلمه حرفامو درک میکنی و مییفهمی که فقط بخاطر خودته هرچی که میگم..
اما اینم بدون اگه روزی به این دنیا بیارمتو ازم بپرسی که چرا بدون اینکه نظر خودتو بخوام به دنیا آوردمت، هیچ جوابی براش ندارم چون خودم هم هیچوقت به جوابش نرسیدم...
تنها چیزی که توی این لحظه ازش اطمینان کامل دارم عشقیه که نسبت به تو دارم.عشقی که هیچوقت نه کم میشه و نه از بین میره.با تمام وجودم دوستت دارم و قول میدم توی تک تک لحظات زندگیت همیشه کنارت باشم و تنهات نذارم،فقط کافیه هروقت دلتنگ شدی صدام بزنی،من توی قلب تو هستم عزیزم،همونجور که تو توی تک تک سلولای وجودم هستی پس مطمئن باش این عشق ازلی تا ابد ادامه خواهد داشت و روز به روز قدرتمندتر خواهد شد..
میبوسمت دسته گل بهشتی من..
مامان نسترن...