سفر به شمال
سلام سلام سلااام مامی جون خوبی فدات شم؟
وااای عشق مامی نمیدونی چقدر خسته ام همین الان الان از کلاس رسیدم خونه با خودم گفتم دیگه خجالت آوره مامانم اینقدر بی خیال؟چند روزه وبلاگ نی نی جونتو آپ نکردی؟یالا پاشو دست به کار شو!
قربونت برم توی این چند روز که نبودم یه سر رفتیم شمال.من و بابایی و مادر جون.البته سفر هول هولکی شد اما خوب بود سفر همه جورش خوبه حتی کوتاهش..صبح دوشنبه راه افتادیم اول رفتیم کرج تا بابا وسایل مورد نیازشو برداره و از اون ور راهی چالوس منزل پدربزرگ من شدیم.خلاصه ساعتای ٤ ٥ بعد از ظهر بود که رسیدیم.پدربزرگ و مادربزرگ خوب بودن شبش هم دایی بابک و خاله فاطی اینا اومدن و خوش گذشت.البته دایی جون خیلی زود رفت چون فرداش عازم تهران بود و از اونجا هم عازم ترکیه.دایی جون انگلستان درس میخونه و احتمالا این بار که بره تا چند سال نمیاد.خیلی خوشحالم که قبل از سفرش دیدمش.انشالله خدا پشت و پناهش باشه.
توی این دوروز که شمال بودیم بابایی یه کار خیلی خوب کرد اونم اینکه کامپیوتر خاله نرگس جون رو که مدتها بود خراب شده بود و به خاطر اطلاعات شخصیش نمیداد بیرون تعمیر کنن براش تعمیر کرد و همه خیلی خوشحال شدن.کامپیوتر آقا رضا رو هم روبراه کرد.دستش درد نکنه آخه بابا جونی چشم نخوره توی کارای کامپیوتر مخیه واسه خودش..
فردا ناهارشم خونه خاله فاطی اینا دعوت بودیم و اونجا هم کلی بهمون خوش گذشت هم مادر بزرگ و هم خاله کلی شرمندمون کردن و به من و بابایی هدیه دادن.دستشون درد نکنه.فردا صبحش یعنی چهارشنبه حرکت کردیم به سمت بابلسر.بله شهر دانشجویی من و بابا.همون شهری که ما توش با هم آشنا شدیم و کلی خاطره خوب و بد توش داریم.رفتیم دانشگاه تا من ریز نمراتمو بگیرم چون باید برای ثبت نام ارشد تحویل دانشگاه بدم.یه چرخی توی شهر زدیم و راهی تهران شدیم..همه چیز خوب بود و جای همگی خالی بود.تنها چیزی که باعث شد این سفر یه کم اذیتم کنه سرمایی بود که همون شب اول خونه بابابزرگینا خوردم.خیلی سرد بود منم که حسابی سرمایی و توی خواب سرما خوردم البته زود درمانو شروع کردم و الحمدالله الان بهترم.توی جاده هم یکی دوبار اتفاقای خطرناک برامون افتاد که باعث شد من کمی عصبی بشم اما در کل خوب بود.از فردای رسیدنمون به تهران هم که کلاسای من شروع شد و همچنان ادامه داره اینه که اصلا فرصت هیچ کاری نکردم این یه وقت خالیمم گذاشتم برای آپ کردن وبلاگ شما عزیز دلم.راستی دوشنبه هم باید برم برای ثبت نام دانشگاه.بابا جونی دیروز رفت کرج خونش تا کمی به کاراش برسه.دلم براش خیلی تنگ شده اما قول داده زود زود بیاد پیشم.
مثل همیشه ازت دوتا چیز میخوام.اول اینکه حسابی مراقب خودت باش و سعی کن خوش بگذرونی.هوا داره سرد میشه به خدا جون بگو لباسای زمستونیتو برات آماده کنه تا یه وقت مثل مامانی سرما نخوری.
و دوم اینکه از ته دلت برامون دعا کنی.من و بابایی رو خیلی دعا کن گلم.بابایی مثل من نمیتونه حست کنه و مثل من اینجوری و از الان باهات صحبت کنه اما میدونم که میدونه هستی و یه روز میایی و از ته دلش هم دوستت داره.برای خوشبختیمون دعا کن و با اومدنت کاملش کن.هروقت که خدا خواست و صلاح زندگیمون بود و لیاقت میزبانیتو پیدا کردیم..
میبوسمت و خالصانه دوستت دارم گل زیبای بهشتی..
در پایان از همه دوستای خوبم به خصوص از مامن آرین جونم ممنونم که با پیام محبت آمیز و مهمون نوازیش شرمندم کردن.خیلی دوست داشتم پیشتون بیاییم و از نزدیک باهاتون آشنا بشم اما خب فرصت نبود و سعادت زیارتتون رو نداشتیم.انشالله سری های بعد...
همتونو خیلی دوست دارم.بوووووووووس