درد دل....
سلام نفسم.خوبی فدات شم؟
ما هم خوبیم.خدارو شکر میگذره.جز بیماری پدر جون و یه موضوع دیگه که ناراحتم کرده چیزی توی ذهنم نیست.
2،3روز پیش پدر بزرگتینا اومدن تهران.امشب هم بلیط دارن که برگردن.منم صبح باید برم دانشگاه.وااااای که چقدر درس نخونده و تلمبار شده دارم!منم که با اعتماد به نفس همه رو مثل دوره ی لیسانس گذاشتم واسه آخر ترم.برای آزمون کانون وکلای امسال هم که چند روز دیگه برگزار میشه اصلا آماده نیستم.یعنی نخوندم.کلا گذاشتمش واسه سال دیگه.از دستم عصبانی نشو گلم..باور کن نتونستم درس بخونم.شرایط روحی مناسبی نداشتم و از چند جهت درگیر بودم که خداروشکر امروز خیلیاش حل شده اما خب بعضیاشم کماکان پابرجاست!(عزیزم کماکان یعنی همچنان و پابرجاست یعنی وجود داره).ولی بهت قول میدم توی آزمون سال بعد اسم مامانو جزو نفرات برتر ببینی...
دیشب با بابایی رفتیم و کلی قدم زدیم.شب خوبی بود چون من دلم داشت میترکید و اگه بابایی با فهمیدن اینکه ناراحتم و دلم گرفته به دادم نمیرسد حتما منفجر میشدم.خب میدونی؟من هروقت دلم میگیره پدرت اولین و شایدم تنها کسیه که اینو میفهمه و نمیذاره قضیه،حالا هرچی که هست،خیلی توی دلم بمونه.میگه باید باهاش حرف بزنم تا سبک شم و در ضمن اگه مشکلی وجود داره با همفکری هم حلش کنیم..همیناشه که منو عاشق خودش میکنه...خلاصه جای شما خالی دوتا چیپس زدیم به بدن و بعد از کلی گپ و گفت برگشتیم خونه...
راستی اگه خدا بخواد یه موقعیت شغلی برای پدرت جور شده که اگه همه چی خوب پیش بره و بتونه استارت کار رو بزنه وضعیتمون چه از نظر روحی و چه از نظر مالی خیلی متفاوت میشه.در واقع فوق العادست.بیشتر برام شبیه یه رویاست.خدایا یعنی میشه؟حتی فکر استقلال هم به آدم عزت نفس و روحیه میده....برامون دعا کن گلکم تا هرچی خیره همون پیش بیاد و عاقبت کارمون خیر باشه..
دلم میخواد پدرجون هرچی زودتر خوب شه و بتونیم با هم یه مسافرت درست و حسابی بریم و همگی از این حال و هوا در بیاییم.گاهی کلاف زندگی چقدر توی هم پیچ میخوره...با این حال همیشه باید توکلمون به خدا باشه.هرچی اون بخواد...
برای پدرجون دعا کن فرشته من.براش دعا کن تا خدا سلامتی رو بهش برگردونه و اونقدر بهش فرصت بده تا بتونه تو رو توی آغوش بگیره....
دوستت دارم عزیزم.بیشتر از اونچه که بتونم بگم چه قدر........
مراقب خودت باش.
مامان نسترن