به قول دوستان "هفته نوشت"
درود به همگی دوستان گل و نی نی های گل ترشون و نی نی گل تر تره خودم!
امروز پنجم آذر میباشد و بیت و پنج روز دیگر همسر از پیش ما میرود!ای خدا چی میشه زمان اصن نگذره کلا؟!
امروز برای بار دهم آگهی دادیم همشهری برای تایپیست که پیدا نمیشه لعنتی اعصابمونو خورد کرده و همه کارامون معطل مونده..بعد میگن کار پیدا نمیشه!به قول شوشو والا کار هست آدم کار بکن نیست!!
هر کی هم میاد برای تست انتظار داره کارش کم باشه حقوقش بالا باشه مزایا و همه چیزم داشته باشه،فقط کم مونده بادشون هم بزنیم انگار نه انگار کاره!چه توقعات بیجایی دارن مردم
هفته ای که گذشت خوب بود در کل.همین که شوهری کنارم بود آرامش داشتم.خصوصا وقتی آدم قراره یه مدت عزیزیو نداشته باشه بیشتر قدرشو میدونه انگار!
البته بیشتر وقتمون به کار گذشت و تقریبا کتاب منو آماده چاپ کردیم.ولی گذشته از کار بعضی شباشو رفتیم خونه مامانمینا و حسابی خوش گذشت
سه شنبه هفته پیشم رفتیم سینما.فیلم استرداد.آخه سینما سه شنبه ها نیم بهاست اینقدر حال میده!
امروزم سه شنبست و قراره دوباره بریم سینما
کلا میخوایم ازین به بعد هر سه شنبه بریم یه فیلم ببینیم هم حالو هوامون عوض شه هم اینجوری بیشتر میتونیم کنار همدیگه باشیم و برای خودمون وقت بذاریم
دیشب با همسر جان رفتیم شهروند خرید کردیم.دو تا کارت هدیه از هدیه های عروسیمون مونده بود یکیشو دیشب کلا خالی کردیم
چیز زیادی هم نگرفتیم چهارتا قلم جنس شد 100 تومن!
ولی یه قالب ژله ای کیک گرفتم خیلی دوسش دارم شکل گل رزه.آخه من خیلی کیک میپزم
برگشتیم بابایی رفت دوش گرفت و با اجازه شما کله مبارک رو هم کچل کرد!ینی من بهش گفتم تو که باید ده بیست روز دیگه کچل کنی از الان بکن که عادت کنی و اونموقع یه دفعه غصه دلتو نگیره
منم تو این فاصله آشپزخونه رو حسابی تر و تمیز کردم ظرفای بزرگو مثه قابلمه و ماهیتابه و ... شستم گازو پاک کردم یه سری ظرفای خورده ریزم ریختم تو ماشین ظرفشویی
از فروشگاه به پیشنهاد بابا همبرگر آماده گرفته بودیم برا شام.سرخشون کردم گذاشتم لای نون ساندویچی با سس گوجه و سس مایونز و سبزی خوردن و نوشابه اینقدررر چسبید که نگو
حداقل برای یه شب آشپزی نکردم و راحت نشستم حریم سلطان دیدم کیف کردم
فقط وضعیت پایان ناممه که اینروزا حسابی منو کلافه و استرسی و سردرگم کرده
البته تا حدود زیادیشو پیش رفتم ولی دیر شده و نگرانم
استادم همش میگه تو باید توی مهر دفاع میکردی و من حسابی خجالت زده میشم حق هم داره
ازون بدترش اینه که میدونم موقع دفاعم همسری نیست و سربازیه و این دلمو خیلی غصه دار میکنه
ولی تقصیر خودمه از بس طولش دادم اینجوری شد
دعا کنید برام بتونم زودتر تمومش کنم خلاص شممممم ای خدا
راستی تا یادم نرفته بهتون قول داده بودم عکسای عروسیمو براتون بذارم ولی اینقدر تو این چند وقته اعصابم خورده سربازی و کار و ... بود فراموش کردم راستش
تا اینکه مامان حسنا جون اومد گفت تو قول داده بودی بذاریا!!منم یهویی یادم افتاد که اوووو چقدر بدقولی کردم
اینه که امروز فردا عکسارو براتون میذارم
عاشقتونم و میبوسمتون همممممتونو
نی نی عزیزم دعا برای مامان و بابا فراموش نشه عشقم