عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

به قول دوستان "هفته نوشت"

1392/9/5 10:15
نویسنده : مامانی
564 بازدید
اشتراک گذاری

درود به همگی دوستان گل و نی نی های گل ترشون و نی نی گل تر تره خودم!نیشخندنیشخند

امروز پنجم آذر میباشد و بیت و پنج روز دیگر همسر از پیش ما میرود!ای خدا چی میشه زمان اصن نگذره کلا؟!افسوس

امروز برای بار دهم آگهی دادیم همشهری برای تایپیست که پیدا نمیشه لعنتی اعصابمونو خورد کرده و همه کارامون معطل مونده..بعد میگن کار پیدا نمیشه!به قول شوشو والا کار هست آدم کار بکن نیست!!ابرو

 

هر کی هم میاد برای تست انتظار داره کارش کم باشه حقوقش بالا باشه مزایا و همه چیزم داشته باشه،فقط کم مونده بادشون هم بزنیم انگار نه انگار کاره!چه توقعات بیجایی دارن مردم

هفته ای که گذشت خوب بود در کل.همین که شوهری کنارم بود آرامش داشتم.خصوصا وقتی آدم قراره یه مدت عزیزیو نداشته باشه بیشتر قدرشو میدونه انگار!

البته بیشتر وقتمون به کار گذشت و تقریبا کتاب منو آماده چاپ کردیم.ولی گذشته از کار بعضی شباشو رفتیم خونه مامانمینا و حسابی خوش گذشت

سه شنبه هفته پیشم رفتیم سینما.فیلم استرداد.آخه سینما سه شنبه ها نیم بهاست اینقدر حال میده!نیشخند

امروزم سه شنبست و قراره دوباره بریم سینماخنده

کلا میخوایم ازین به بعد هر سه شنبه بریم یه فیلم ببینیم هم حالو هوامون عوض شه هم اینجوری بیشتر میتونیم کنار همدیگه باشیم و برای خودمون وقت بذاریمقلب

دیشب با همسر جان رفتیم شهروند خرید کردیم.دو تا کارت هدیه از هدیه های عروسیمون مونده بود یکیشو دیشب کلا خالی کردیمچشمک

چیز زیادی هم نگرفتیم چهارتا قلم جنس شد 100 تومن!

ولی یه قالب ژله ای کیک گرفتم خیلی دوسش دارم شکل گل رزه.آخه من خیلی کیک میپزم

مژه

برگشتیم بابایی رفت دوش گرفت و با اجازه شما کله مبارک رو هم کچل کرد!ینی من بهش گفتم تو که باید ده بیست روز دیگه کچل کنی از الان بکن که عادت کنی و اونموقع یه دفعه غصه دلتو نگیرهناراحت

منم تو این فاصله آشپزخونه رو حسابی تر و تمیز کردم ظرفای بزرگو مثه قابلمه و ماهیتابه و ... شستم گازو پاک کردم یه سری ظرفای خورده ریزم ریختم تو ماشین ظرفشویی

از فروشگاه به پیشنهاد بابا همبرگر آماده  گرفته بودیم برا شام.سرخشون کردم گذاشتم لای نون ساندویچی با سس گوجه و سس مایونز و سبزی خوردن و نوشابه اینقدررر چسبید که نگوزبان

حداقل برای یه شب آشپزی نکردم و راحت نشستم حریم سلطان دیدم کیف کردممژه

فقط وضعیت پایان ناممه که اینروزا حسابی منو کلافه و استرسی و سردرگم کرده

البته تا حدود زیادیشو پیش رفتم ولی دیر شده و نگرانم

استادم همش میگه تو باید توی مهر دفاع میکردی و من حسابی خجالت زده میشم حق هم داره

ازون بدترش اینه که میدونم موقع دفاعم همسری نیست و سربازیه و این دلمو خیلی غصه دار میکنهناراحت

 

ولی تقصیر خودمه از بس طولش دادم اینجوری شدخنثی

دعا کنید برام بتونم زودتر تمومش کنم خلاص شممممم ای خدا

راستی تا یادم نرفته بهتون قول داده بودم عکسای عروسیمو براتون بذارم ولی اینقدر تو این چند وقته اعصابم خورده سربازی و کار و ... بود فراموش کردم راستش

تا اینکه مامان حسنا جون اومد گفت تو قول داده بودی بذاریا!!منم یهویی یادم افتاد که اوووو چقدر بدقولی کردماوه

اینه که امروز فردا عکسارو براتون میذارم

عاشقتونم و میبوسمتون همممممتونوقلب

نی نی عزیزم دعا برای مامان و بابا فراموش نشه عشقمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان ثمین
5 آذر 92 10:30
سلام دوست من.خصوصی داری
همسرم، همه ی هستی ام
5 آذر 92 11:24
عزیزم خوشحالم که خوشحالی و دیگه پستت رو غمگین نمیبینم. همیشه شاد باشید و سلامت.
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم.کاش یه وبلاگ داشتی
سمیرا
5 آذر 92 13:10
مامان کوروش
5 آذر 92 13:28
سلام نسترن جونم عزیزم میدونم خیلی سخته خیلی ولی باید قوی باشی گلم تا این دو ماه واست راحتر بگذره توکلت به خدا باشه گلم وای من عاشق همبرگرم نوش جونتون
مامان نفس طلایی
5 آذر 92 16:11
عزیزم ... انشالله زودی این روزا هم تموم میشه و برای همیشه کنار هم هستین ... ما هم سه شنبه ها میریم سینماااا.... وای نگو که منم چند وقته حال اشپزی ندارم ... پایان نامه هم انشالله تموم میشه ... برای کار پایان منم دعا کن ... راستی منتظر عکسا هستم
مامان گیسو جون
6 آذر 92 11:43
سلام عزیزم خوبی دوست گلم؟ خیلی خوشحالم که حال روحیت الان خوبه و داری از این کنار هم بودن ها بهترین استفاده رو می کنی همه چیز عالی پیش می ره من مطمئنم آخه تو دختر بسیار قوی هستی خصوصی
مامان نفس طلایی
6 آذر 92 12:35
خصوصی
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
7 آذر 92 6:28
نسترن عزیزم این دور شدن ها خیلی خیلی سخته ولی حُسن هایی هم داره ، برای من که توی این 4 سال ثابت شد ، نگاهتون نسبت به یکسری از مسائل تغییر میکنه ، روابط محکم تر عاشقانه تر و منطقی تر میشه . من و همسرم علاقه و وابستگی شدیدی به هم داشتیم ، بعد از 8 سال با هم بودن شرایط کاریش ما رو از هم دور کرد ، ولی الان احساس میکنم عشق و علاقمون حقیقی تره و دیگه از وابستگی نشات نمیگیره .... هر دوی شما قوی و محکم هستین ، این رو توی این سالها ثابت کردین پس حتما از پس این مسیر هم به خوبی بر میاین ، موفق باشید
کاکل زری یا ناز پریییی
7 آذر 92 17:24
عزیزمممممم میبینم که روحیه ات خیلی بهتره شکررررر الهی همیشه این طوری باشی دوری از همسر سخته عزیزم ولی چه کنیم خدا به هردومون توانایی بده برای منم خیلی دعا کن بتونم تحمل کنم تازه اونم با یه نی نییییییییییییی
مامان گیسو جون
7 آذر 92 23:44
عاشقتممممممممم بوسسسسسسسسس
مامان طاها
7 آذر 92 23:52
ان شا الله همیشه خوش باشین . منتظر عکسهای زیباتون هستیم.
مامان لي لي
9 آذر 92 4:20
عاشق پسر خاله ي، کلاه قرمزیم! دیدی رفته بود يك کیک مسموم رو تنهایی خورده بود تا بقیه مریض نشن! 
بهش گفتن: خب چرا ننداختی دور؟گفت خب مورچه ها میخوردن! مريض ميشدن!!به مورچه که نمیشه سرم وصل کرد.اين يعنی آخر معرفت به یاد همه ي رفقای با معرفت كه هيچ وقت از يادمون نميرن و تو با معرفت ترين خواهر مني😘😘😘😘😘
مامان لي لي
9 آذر 92 4:23
عزيزم انشالله كه روزهاي دوري خيلي زود تمام ميشن... همبرگر هم نوش جان.... مام نيم بها ميريم (سه شنبه ها) خيلي حال ميده خووووووووب.... راستي اكثراً رمزها چهارتا صفره زيرشون نوشتم خواهري..... كجا افتاد اموزشي همسرت بالاخره؟؟؟ ان شالله يه تايپيست باب ميل پيدا ميكنين گلم
مامان یکتا و تینا
9 آذر 92 9:05
سلام عشقم از اول می گم همیشه به تفریح و گردش مخصوصا سینما رفتن خریدهایت هم مبارکت باشه گلم ساندویچ هم نوش جانت جای ما را که خالی کردیس عزیزم تا چشم به هم بگذاری این دوران سخت تو هم تموم می شه جوش نزن منتظر عکس ها هستیم
همسرم، همه ی هستی ام
9 آذر 92 11:35
سلام نسترن گلم با حرفت موافقم. البته کاش حس شروع کردنش رو داشتم. میترسم شروع کنم و بعد نتونم ادامه بدم.
مامانی
پاسخ
میتونی بابا سخت نگیر هر از گاهی هم بنویسی کافیه
مامان حسنا
9 آذر 92 15:57
چقدر بده ادم اول ازدواج تنها باشه حالا من که یادت انداختم بدقولی کردی جز دوستات هستم؟؟؟
مامان یگانه
11 آذر 92 9:35
سلام انشالله که این دوران هم به زودی بگذره آخه منم بعد عروسیمون شوهرم رفت سربازی خیلی سخت بود به دلت میرسم نسترن جان.فعلا تا هست شوشو را بچسب.قربانت
مامان نازنین زهرا و یاسمین
13 آذر 92 20:49
انشالله که خیره از بس اومدم عکس عروسیت نبود فک کردم نمیذاری هر وقت گذاشتی خبرم کن البته اگه دوست داشتی