عنوان نداره
سلام عزیز دل مادر
بابا دیروز ظهر برگشت پادگان...
این روزها همه پستای من شده "بابا رفت ، بابا اومد"! و چقدر خوشاینده اون دومی و چقققدر دردناکه اون اولی!
ازین چند روز که بابایی پیشم بود بگم که اصصصصلا خوش نگذشت...به خاطر یه اشتباه کاری همه این سه چهار روزمون جهنم بود..
حیف میتونست اوقات خوشی باشه که حروم شد...چی بگم..وقتی یادم میفته برای اومدنش چققققدر ذوق کرده بودم و چققدر برنامه چیده بودم دلم برا خودم کباب میشه!
ولش کن..دیگه گذشته..
امروز از صبح مشغول راست و ریس کردن حسابمون بودم.یه چک سنگین فردا داریم که هنوز دو تومن کسری داریم..دیگه نمیدونم از دست این کتاب فروشای بدقول چیکار کنم واقعا ازشون بدم میاد...
مادرجون نشسته کنارم و داره مطالب کتاب بعدیمونو تایپ میکنه..هنوز دستش کنده ولی نسبت به روز اول خیلی پیشرفت داشته.بازم دستش درد نکنه که تنهام نمیذاره و تازه کمک حالمم هست..
بابا چند دقیقه پیش زنگ زد.همه همه دو سه دقیقه بیشتر نتونستیم حرف بزنیم باید میرفت.تند تند خبرای مهمو بهش دادم اونم گفت مدارک پزشکیشو نشون پزشک بهداری داده اونم فعلا براش نوشته معاف از رزم..حالا فردا باید بره کمیسیون و احتمالا از اونجا میفرستنش تهران،بیمارستان چمران...
خدایا توکلم به خودته..چی میشه پزشکی که میخواد اندوسکوپیش کنه قبول کنه که فتق داره و معافش کنن؟...............
پایان نامم هنوز یه سری ادیت نهایی میخواد.
باید عجله کنم.ترم جدید نزدیکه و اگه برسه باید بازم پول بدم به دانشگاه.اونم تو این وضعیت درب داغونمون!
راستی سرما هم خوردم از پریروز خودمو بستم به قرص و دارو ولی سرمو گلوم داره منفجر میشه
همش شد انرژی منفی.برم تا چیز بدتری یادم نیفتاده!