روز چهل و دوم سربازی بابا
عشق مامان نفسم سلام
اصلا حوصله نداشتم بیام برات بنویسم.چند روز پیش اومدم یه پست مفصل برات نوشتم همش پرید
عزیز دلم امروز چهل و دومین روز از دوره آموزشیه باباست.بعبارتی فقط 16 روز مونده تا تموم بشه.البته بعدش دوره اصلیش شروع میشه ولی خب بهرحال دیگه مثل الان نیست که چندین روز پیشم نباشه و هر شب خونست.
همچنان گیج کارای معافیش هستیم اصلا دیگه خودمونم نمیدونیم کدوم مسیرو بریم بهتره اونروز از کار زدیم رفتیم بیمارستان چمران سه چهارساعت معطل شدیم دیگه داشت نوبتمون میشد که بریم داخل اتاق دکتر برای معاینش که یهو پشیمون شدیم گفتیم شاید اینکارو نکنیم بهتر باشه...پاشدیم برگشتیم اومدیم!
کلا خیلی پیچیده شده قضیه ما هم دیگه اصلا حوصلشو نداریم.نمیدونم اصلا به جایی میرسیم یا نه
قضیه کارمون هم خیلی خیلی ذهنمونو به هم ریخته تو فکر تعطیل کردنشیم. هزینه هاش به شدت بالاست.سر و کله زدن با آدمایی که واقعا در حدت نیستن هم محرک خیلی خوبیه برای اینکه بخوای دور یه کارو خط بکشی.هرچند خیلی حیفه ولی...نمیدونم باید بیشتر راجع بهش فکر کنیم
دیشب با بابا هشتاد درصد پاورپوینتمو ساختیم.فردا باید فرم ارزیابی داوری رو از داور بگیرم ببرم دانشگاه. همین روزا دفاعمه.الهی به خوبی خوشی تموم شه بره
چند روزی بود یه عفونت وحشتناک گرفته بودم که تا دم مرگ رفتم و اومدم چهارتا پنی سیلین قوی و کلی آنتی بیوتیک خوردم تا یه کم بهتر شدم
عکسم میخواستم برات بذارم ولی هربار میام مینویسم اینقدر خسته و کلافه میشم که میگم باشه دفعه بعد! تقصیر تو نیستا.این روزا خودم با خودم درگیرم یه کم.یک دلیلشم اینه که هربار میرم پستای چند ماهه قبلو نگاه میکنم میبینم عکسا پاک شده. انگیزم از بین میره...
حالا شاید دفعه های بعد!