یک ماهگی مامان و بابا!!!و یه خبر خوب دیگه...
سلام فرشته نازم.
دیروز با بابایی رفتیم قم و برگشتیم.خدارو شکر کارای دانشگاه انجام شد اما به دلایلی نتونستیم بریم زیارت...انگار قسمت نبود.ایشالا سری بعد...
میدونم الان داری از بهشت به صدام گوش میدی و نگاهم میکنی.الهی فدای اون چشمای پاک و قشنگت بشم من...مامانی وقتی بیایی حتی یک لحظه از خودم دورت نمیکنم...همیشه کنارت هستم عشششقم...
دوتا خبر خوب واست دارم مامی جونم،اما قبلش عیدتتتتتت مباررررککککک امروز عید فطره عزیزم...بوووووس
حالا خبرای خوش:
اول اینکه امروز نهم شهریور ماه یک ماه از تاریخ عقد من و بابایی میگذره.که مصادف شده با عید سعید فطر...پس یک ماهگیمون دو بار مباااارررکککک.
هوراااااااااااااااا....
دوم اینکه دیشب بعد از یکی دوهفته گشتن بالاخره یه ماشین گرفتیم.کلی شادی کردیم وااااای دلم میخواست بودی و توی شادیمون سهیم بودی..یه پراید نوک مدادی خشکله.الان میگی ای مامان ندید بدید!آخه پرایدم اینقدر ذوق کردن داره؟!!! اما الان پرایدمون واسمون از الگانسم دوست داشتنی تره.آخه با پولای خودمون خریدیمش...
به قول آقای فروشنده ایشالا چند وقت دیگه بهترشو میخریم.بله،پس چی؟اعتماد به نفسو حال میکنی؟در حد المپیک...
دیروز به صندلی پشت ماشین نگاه میکردم دلم میخواست بودی و اونجا مینشوندمت.یا کرییرت رو اونجا میذاشتم و تمام مدت برمیگشتم نگات میکردم تا نکنه یهویی توی دست اندازی چیزی بیفتیم و تو اذیت بشی و گریه کنی...هنوز نیومده چقدر دلم برات شور میزنه چه برسه به روزی که بیایی توی دلم و بعدش...گاهی احساس میکنم بیشتر از حد معمول نگرانتم و دوستت دارم....بی خیال...
دیروز دوتا راکت بدمینتونم گرفتیم که امروز به افتخار خرید ماشین با پدر جون و مادرجونینا بریم تفریح و اونجا کلی بازی کنیم.آخ جوووون بازیییی...
دیگه فعلا خبر قابل عرضی نیست...
دوستت دارم خیلی زیاد،فکر کردن اصلا نمیخواد...