عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

دلم برات به اندازه یه فندق شده!

1391/3/14 21:10
نویسنده : مامانی
731 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم خوبی فندقم؟

 

دلم برات یه ذره شده بود.باور کن جور در نیومد زودتر بیام وبلاگتو آپ کنم الانم از خواب عصرم زدم و بابایی رو تنها گذاشتم.گفتم دیگه امروز عصرمو باید وقف پست جدید گذاشتن واسه وبلاگ بچمون بکنم.بابایی هم بهم مرخصی داد!

خب فندق جون کلی چیز واسه تعریف کردن دارم.اول اینکه یه سفر 4 روزه رفتیم یزد خونه پدربزرگتینا.خوب بود خوش گذشت.جای شما و همه دوستای نی نی وبلاگیمون هم خالی بود.پدربزرگتینا هم خوب بودن الحمدالله.اونجا یه کار مثبت کردیم اونم اینکه عکسای عقدمون رو که با دوربینای مختلف گرفته شده بود و شش ماه بود که همینجوری مونده بود رو دادیم چاپ کردن.با کلی شور و ذوق هم رفتیم برای عکسا آلبوم خریدیم و چیدیم توش.شب هم به پدربزرگ و مادر بزرگ و عمت نشونشون دادیم.همه خیلی خوششون اومد.این سری رفتیم و با بابایی باغ دولت آباد رو هم دیدیم.قشنگ بود.عکسم انداختیم که توی پست بعدی برات میذارم.برای تولد دایی نیکروز جون هم که 22 بهمن بود یه کادوی خشگل خریدیم.یه تخت بادی که هم دوس داشت و هم لازم داشت...

بعد از 4روز برگشتیم.توی کاشان هم توقف کردیم و شام خوردیم.جاتون سبز...خلاصه سفر خوبی بود.

بعد از برگشتن بابا جون رفت کرج خونه خودش و دوباره من تنها شدم!٢٥ بهمن روز ولنتاین بود و من یه رکابی و شلوارک ست برای بابایی کادو گرفتمبابایی روز ولنتاین پیشم نبود ولی پریروز دوباره اومد پیشم.

دیروز هم با هماهنگی پدرجون و دوست خوبش آقای نرجه پور رفتیم برای انجام دادن کارای وام ازدواج.آقای نرجه پور قرار بود ضامن بابایی بشه اما رییس بانک گفت که ضامنو الان نباید میاوردین.من کلی داغ کردم چون دفعه پیش یکی از کارمندان بانک خودش گفته بود که باید اینار با ضامن باییم.خلاصه دوست پدرجون که یه گاوداری اطراف تهران داره بهمون پیشنهاد داد که بعد از انجام کارای بانکیمون با هم بریم گاوداریش.منم که از خدا خواسته گفتم من خیلی دوست دارم بیام.اینجوری شد که بقیه هم گفتن باشه بریم.سر راه رفتیم و مادر جونو برداشتیم و رفتیم به طرف گاوداری...واااااای مامی جون نمیدونی چه جای جالب و بامزه ای بود.نزدیک 130 گاو اونجا نگهداری میشدن.49.gif

کلی از همه چی عکس انداختم که بعدا توی پست بعی به همراه عکسای بازدید از باغ دولت آباد برات میذارم.حتما خیلی خوشت میاد.اونجا یه گاو ماده بود که به محض ورود ما زمان وضع حملش رسید.و یه گوساله کوچولو و ناز به دنیا آورد.واقعا دیدنی بود و آدم از قدرت خدا اشک توی چشماش حلقه میزد.محبتی که یه مادر به بچش داره حتی بین حیوونا هم وجود داره.دوست پدرجون میگفت گاو مادر میتونه بچشو حتی بین یه گله بزرگ گاو پیدا کنه.  شکلکهای جالب و متنوع آرویننمیدونی چقدر دیدن این صحنه که گوسالشو لیس میزد تا تمیز بشه جالب بود.بعدم شیرشو دوشیدن و توی یه ظرف که مثل یه شیشه شیر بزرگ بود به بچه غذا دادن...خلاصه روز فوق العاده ای بود فقط سرمای هوا کمی اذیت میکرد همین.بعدشم ناهارو که همونجا آماده کرده بودن خوردیم و کمی گپ و گفت زدیم.نزدیکای ساعت 6 بعد از ظهر بود که خداحافظی و اونجارو ترک کردیم و به سمت تهران برگشتیم.

امروز ناهار مامانی کلی ذوق و سلیقه بهخرج دادم و یه غذای جدید پختم که مورد پسند طبع همگی قرار گرفت.جوجه چینی!! اسم غذای امروز بود و در کل لذیذ بود.جای همگی خالی.الانم که دارم برات مینویسم بابایی در حال لالای عصرگاهی میباشد!و قراره یکی دوساعت دیگه بریم برای تبلیغات کار بابایی آگهی بچسبونیم.اون دفعه که کار تبلیغات جواب داد خداروشکر.دعا کن این سری هم تبلیغات جواب بده...

راستی 3،4 روز پیش انتخاب واحدم بود.برای ترم دوم انتخاب واحد کردم و کلاسام از این یک شنبه شروع میشه.انشالله که این ترم هم ترم خوبی برام باشه.

و آخرین خبر اینکه طبق هماهنگی ها و صحبتهای به عمل اومده به احتمال قوی امسال عید میریم کردستان.بابایی دوست داشت که برای گردش بریم اونجا آخه میگن طبیعت خوبی داره که مورد تایید ما هم قار گرفت.اگه عمری باقی باشه و خدا بخواد عید،بعد از جشن عروسی خاله نرگس جون راهی کردستان میشیم..

دیگه فک کنم همه چیو برات گفتم.میبوسم روی ماهتو.

تا بعد.بوس بوس فندق جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مهرنوش
28 بهمن 90 19:10
سلام نسترن جون تبریک می گم هم وبلاگ زیبایی داری و هم خیلی قشنگ می نویسی ... همشونو خوندم.. راستی شرایطمون تقربیا مشابه همدیگست چون منم نی نی ندارم اما دارم براش می نویسم البته ما 1 مرجله جلوئیم 3 ساله ازدواج کردیم اما جرات نی نی آوردنو نداریم .. سال 92 می خوام بیارمش.. امیدوارم همیشه شا و موفق باشی .. راستی با تبادل لینک موافقی؟! من لینکت می کنم عزیزم..
حسین
28 بهمن 90 19:13
سلام عزیزم کار خوبی میکنی که مینویسی اما من الان میخام یه غافلگیری کنم و پیش همه روز عشق که فرداس و به نوعی روز زمین و روز مادر در تاریخ کهن ایرانه یعنی 29 بهمن برابر با روز سپندارمذگان رو بهت تبریک بگم. روز سپندارمذگان و در واقع اسم کاملش سپندارمزد امشاسپند که 3749 سال قدمت داره یعنی روز عشق ایرانی رو بهت تبریک میگم.... ایشالا با اومدن جوجوی بابا شادیمون چندین برابر بشه. در کنار تموم دوستای وبلاگت...
مامان نازنین زهرا
28 بهمن 90 23:55
مریم مامان ملینا
29 بهمن 90 21:03
انشالا که عید خوبی داشته باشید و سفر خوش بگذره. منتظر عکسای نازت هستیم
دخترم عشق من
30 بهمن 90 12:45
سلام خوشحالم که بهتون خوش گذشته .ایشالله یه سفر با کوچولوتون هم داشته باشید . ایام به خوشی
مامان باران
30 بهمن 90 16:55
نسترن جون سلام.اگه انشاا..رفتی کردستان جای ما رو خالی کن منم خیلی دوست دارم اونجا رو ببینم حتما عکس بگیر و نشونمون بده لبت همیشه خندون باشه
مامان پریسا
30 بهمن 90 18:08
همیشه خوش باشید. منتظر عکسها هم هستیم. راستی به ما هم سر بزن خاله.
خاله ی امیرعلی
30 بهمن 90 20:27
سلام گلم خوبی؟
همیشه به سفرو گردش خانومی
کادوی همسری هم مبارک باشه راستی کلکبرامون نگفتی همسری واست چی خریده بود؟؟
انشالاه که هم شما در امر تحصیل هم همسری در امر کار موفق بشین
و عروسی خاله نرگس رو پیش پیش تبریک میگم


نسترن
1 اسفند 90 17:02
سلام نسترن جون انشاالله شادیتون روزافزون باشه و خوشبخت باشی بااجازه لینکت کردم خوشحال میشم بهم سربزنی تا بیشتر باهم اشنا شیم
مامان ریحانا
2 اسفند 90 12:08
سلام پدر جون بهترن ایشالا؟ به به جوجه چینی منم خیلی دوست دارم سسشوبا چه چیزایی درست کردی؟ ایشالا که عید هم بهتون کردستان خوش بگذره