بدقولی!
سلام عزیز مامان.چطوری؟خوبی خوشی ایشالا؟
الان که دارم این پست رو برات میذارم از دست بابایی دلخورم.آخه دیروز که داشت میرفت قول داد امروز زود میاد تا با هم بریم بیرون بگردیم.منم رفتم لباس خشگل پوشیدم،آرایش کردم و آماده شدم گفتم الاناست که بابایی برسه. ولی الان که بهش زنگ زدم گفت هنوز خونست و تا بخواد بیاد 7،8 شب میشه..ای بابای بدقول...حقته که دیگه باهات حرف نزنیم.نه من نه نینی..
مادرجون چند روزیه رفته شمال تا برای مقدمات عروسی خاله نرگس جون آماده بشه.پدرجون هم تا چند روز دیگه نوبت ششم شیمی درمانیشه.منم ترم جدیدم شروع شده و 5شنبه ها میرم دانشگاه البته به تازگی یک شنبه ها هم بهش اضافه شده!وااای مامی جون این ترم کلی کار تحقیقی و کنفرانس و مقاله دارم که باید آماده کنم و هنوز هیچ کاری نکردم!!وای وای وای حتما داری توی دلت میگی مامان به این تنبلی نوبره!
راستی مامان جون میدونی که تا چند روز دیگه...دقیقا 14روز دیگه بهار میاد؟آخ جون عید میشه.من که خیلی عید رو دوست دارم.همه جا همه چی یه رنگ و بوی دیگه ای میگیره و مردم همه شاد میشن و به جنب و جوش میفتن..خلاصه همه چیز رنگ نویی و تازگی به خودش میگیره.هممه مامانای مهربون خونه تکونی میکنن و خودشونو برای ورود سال جدید با زیبایی های جدید آماده میکنن.الهی که امسال برای هممه دوستای خوبم سال پربار و قشنگی باشه و توش یه عاااالمه اتفاقای خوب خوب واسشون بیفته...
دوستت دارم گل نازم.
فعلا.