این روزای مامانی...
سلام گل مامی.
خوبی؟من زیاد نه.سردرد دارم و نمیدونم چرا خوب نمیشه!
امروز بابا بعد از چند روز که خونه ما بود رفت کرج خونه خودش.دیگه چیزی تا عروسی خاله نرگس جون نمونده.مادرجون دیشب بعد از ١٠روز که رفته بود شمال برگشت خونه.پدرجون هم فردا پس فردا باید بره برای انجام دوره ششم شمی درمانی بستری شه.
دیروز با بابایی رفتیم بانک.کار وام ازدواجمون ردیف شد و پولو بهمون دادن.ما هم از همونجا مستقیم رفتیم و همه پولو سکه خریدیم.البته بعدش قیمت اومد پایین و تا الان که یه مقدار ضرر کردیم.مثه اینکه سرمایه گذاری اقتصادی به ما نیومده!!حالا توکل به خدا احتمالا بعد عید قیمتش بره بالا.
از اونورم رفتیم و با پولی که پدربزرگ و مادر برگت ریخته بودن به حساب بابایی تا از طرف اونا برام طلا بخره یه دستبند خشکل برای من خریدیم.دستشون درد نکنه.ایشالا سلامت باشن.تااااازه بعدشم بابایی منو برد پاساژ علاءالدین و از طرف خودش برام یه گوشی موبایل خشکل عیدی خرید.دست بابایی هم درد نکنه...خلاصه کلی خوش به حالم شد دیگه
راستی نینی دوم خاله فاطی جون هم پسره.خودش دوس داشت دختر باشه اما خدا یه پسر دیگه گذاشته توی شکمش.ایشالا هم خاله و هم نینی اش سلامت باشن.دیگه خبر خاصی نیست عزیزکم.مراقب خودت باش.میبوسمت.بابای