پارک پرواز
سلللاااام جیگیلی مامی.خوبی؟
من خوبم فقط استرس سمینار 5شنبه رو دارم که هنوز تکمیلش نکردم.فردا صبح کله سحر باید بلند شم و هرجور شده تا آخر شب تمومش کنم!
امروز عصری با بابایی رفتیم پارک پرواز...جات خالی بود با اینکه چند روزه تهران سرد شده و اونجا هم چون توی ارتفاعات بود سرد بود ولی خوش گذشت.اونجا نشستیم توی یه آلاچیق و چایی خوردیم.عکسم انداختیم.توی پست بعدی برات میذارم.بعدشم نشستیم توی ماشین و از بام تهران شهرو نگاه کردیم.انگار همه شهر زیر پامون بود...خیلی قشنگ بود.بابایی منو توی بغلش گرفت و منم نمیدونم چرا یهو اشکام سرازیر شد.به بابایی گفتم که چقدر دلم برات تنگه و دوس دارم که باشی.بهش گفتم چقدر نگرانم که نکنه نتونم تورو داشته باشم.بابایی هم با همون مهربونی همیشگیش دلداریم داد و گفت تو حتما یه روز میای.راستی بهم گفت که بهت بگم: "i love you"!خوش بحالت هنوز نیومده بابایی چقدر دوستت داره....
بعدشم رفتیم یه کم مغازه هارو دیدیم و کلی خوش گذشت.من یه کیف خشگلم خریدم.البته به قول بابایی به سلیقه ایشون (گوشتو بیار:اول خودم پسندیدم!)
پدر جونم خوبه اما چند روزه معدش خیلی درد میکنه و اذیت میشه.خدایا هرچه زودتر پدرمو خوب کن.
دیگه خبر خاصی نیست.
میبوسمت گلم.فعلا.