گاوداری!
سلام عزیزم.خوبی؟
دلم برات یه ذره شده.چند روز پیشا با پدر جون و مادرجون و بابایی رفتیم گاوداری دوست پدرجون.قرار بود یه کاری اونجا انجام بدیم که متاسفانه موفقیت آمیز نبود!جای قشنگیه.جای همگی سبز.هرچند این بار با خستگی زیادی همراه بود.
فردا پدرجون میره برای دوره ٨ شیمی درمانی.قراره این سری ازش مغز استخوان بگیرن که ظاهرا خیلی درد داره و باید بدنشو سوراخ کنن.خیلی برای پدرجون دعا کنید دوستای گلم.
راستی ٥شنبه گذشته سمینارمو ارائه دادم.خوب بود.اما اگه بدونی چه اعصاب خردی داشتیم.وقت کم بود و منم بی نهایت استرس گرفته بودم و همش الکی سر بقیه غر میزدم... اصلا دست خودم نبود خیلی عصبی شده بودم ولی خدارو شکر با کمک پدرت نشستیم و تا نیمه شب پاور پوینتو آماده کردیم.خلاصه تموم شد و رفت پی کارش.هرچند هنوز ٣تا تحقیق و کنفرانس دیگم مونده ولی خب اونا قابل تحمل ترن!
دیگه خبر خاصی نیست.فکر کنم دارم سرما میخورم بدنم درد میکنه و سرفه میکنم...
امروز عصر شاید برم خونه مهدیه جون دوستم.میخوام جزوه های وکالتو ازش بگیرم.شایدم توی استخرشون شنا کردیم.اینجوری شاید کمی حال و حوصلم بیاد سر جاش اصلا دل و دماغ ندارم!
دوتا از عکسای گاوداری رو توی ادامه مطلب برات میذارم.
فعلا بووووووس
این گوساله ها تقریبا چند ماهشونه...واقعا نازن نه؟
اینم مرغای توی مرغداریشون.اینقدر بانمک بوددددن!
ببخشید دیگه حال نداشتم بیشتر عکس بذارم.شاید یه فرصت دیگه.
تا بعد.