یادش بخیر کودکیا.....
سلام گلم.
انگار راستی راستی از این خونه رفتنی شدیم.خونه ای که درست 22ساله توش زندگی کردیم.قرارداد اجاره اینجا که بسته شده و امروز قرارداد خونه جدید ما هم بسته شد.البته از یه نظر قوت قلبه اونم اینکه محلش نزدیک محله خودمونه...البته تقریبا..
دلم یه نموره گرفته..ممممم...شایدم یه کم بیشتر از یه نموره..نمیدونم.حس عجیبی دارم.هرچی بیشتر به روز تخلیه نزدیک میشیم بیشتر دلم میگیره و میگم ای کاش از اینجا نمیرفتیم...
امروز از صبح تا غروب اینجا بنایی داشتیم.سرویس حموم و دستشویی رو بازسازی کردیم.داریم خونه رو مثه دسته گل تحویل مستاجر میدیم خیلی خیلی خسته شدیم.با اینکه کارا رو کارگرا انجام میدن اما باید یه سره بالا سرشون وایسی وگرنه خرابکاری میکنن.همینجوریشم کلی خرابکاری کردن.زدن پارکتارو داغون کردن کلی خط و خش روشون انداختن!
بابایی هم خیلی خسته شد طفلک مدام بالا سر کارگرا ایستاده بود.عصری بابا رفت کرج یه سری به خونش بزنه و الانم توی راهه داره برمیگرده.منم توی این فرصت با مادرجونینا رفتیم خونه جدیدو دیدم.خوبه.بد نیست.به قشنگی خونه خودمون نیست ولی قابل تحمله.یه حیاط خشگل داره که عاشق اون شدم...
خانم صاحب خونه رو هم دیدم.بنظر خانم خوبی بود.چقدرم از من خوشش اومده بود کیلید کرده بود روی من!!هی چپ میرفت راست میومد به مادرجون میگفت چه دختر خانم خشگلو خوش هیکلی داری!!خلاصه هی هندونه میذاشت زیر بغلم..گمونم نمیدونست بنده متاهل میباشم و دارای یک شوشوی عزیز و مهربون میباشم!!
امروز دم در خونه یهو چشمم خورد به این گلا..
نمیدونم چرا یه دفعه رفتم توی حال و هوای کودکیم..اون موقع ها که عصرای تابستون 10،15 تا بچه جمع میشدیم توی حیاط و حسسابی بازی میکردیم..چقدر خوش میگذشت.این گلارو هم میچیدیم و کارمون این بود که تهشو سوراخ میکردیم و شهدشو میمکیدیم.چقدر شیرین و خوشمزه بود.مزش هنوز زیر دندونامه...
چقدر زود بزرگ شدیم و چقدر زود از اون دنیای پاک و بی غل و غش کودکی فاصله گرفتیم.اون زمانا از همه چیز لذت میبردیم دنیا واسمون یه شکل دیگه بود.معنی غم و غصه و مشکل و ناراحتی رو نمیدونستیم.همه زندگیمون توی خوراکی و بازی خلاصه میشد...
یادش بخیر...
فردا صبح باید برم دانشگاه.اصلا حوصلشو ندارم.خسته ام.دلم میخواد چشمامو ببندم وقتی باز کنم که توی خونه جدید مستقر شدیم و همه چی اوکیه!
حالا ببینیم چی پیش میاد.فعلا شب خوش عزیزم.