رسما شدیم خونه خراب کن....
سلااااام عشقم...
حسابی خسته و کلافه ام.بیچاره شدیم از بس اسباب و وسیله جمع کردیم هی ازین خونه بردیم اون خونه هنوزم کلللی مونده.همه عصبی و خسته شدن.نمیدونم چرا تموم نمیشه هرچی انجام میدیم!حالا ببین چققدر واسم عزیزی که توی این گیر و دار اومدم وبتو آپ کنم
احتمالا فردا یا نهایتا پس فردا کامیون میگیریم و وسایل بزرگ رو هم میبریم..
اماااا جونم برات بگه که امروز دلمون پر از غصه شد..... نمیدونم قبلا برات گفته بودم یا نه اما چندوقتی بود دوتا کبوتر توی بالکن اتاق من هی میرفتن و میومدن..هرسال همین موقع ها کبوترا میومدن و توی بالکن من واسه خودشون لونه میساختن و بعدشم تخم میذاشتن.و خلاصه تا به دنیا اومدن جوجوها و بزرگ شدنشون و نهایتا پرکشیدنشون مهمونمون بودن.اما امسال....
از اونجایی که مجبور بودیم وسایل توی بالکنو تخلیه کنیم ناچار شدیم لونشونو از بالای فریزر برداریم و هرچقدر که سعی کردیم جای جدیدی که براشون درست میکنیم شبیه لونه خودشون باشه تا نکنه که تخماشونو ول کنن برن اما بازم این اتفاق افتاد.یه چندباری اومدن دور لونشون گشتن و بعدشم پر کشیدن و رفتن..هرچی منتظر شدیم دیگه نیومدن که نیومدن بی معرفتا... دلمون کلی شکست که دوتا تخم بیچاره رو که همین روزا میتونستن به دنیا بیان و کلللی زندگی کنن اینجوری نفله کردیم.اما خب تقصیر ما نبودچاره ای نداشتیم مجبور بودیم یخچال فریزر توی بالکنو برداریم.اصلا یکی نیست بگه آخه کبوتر حسابی آخه بالای فریزر هم جای آشیونه درست کردنه آخه؟جا قحط بود که اومدی اینجا که آخرش اینجوری بشه و ما بشیم خونه خراب کن؟
هههههههههههه
دیگه جونم برات بگه که یکی دوساعت پیش با بابایی رفتیم محوطه کنار خونه یه کم نشستیم..گفتم ما که داریم از اینجا میریم لااقل برای بار آخر بریم اطراف یه دوری بزنیم..چه هوای مطبوعی بود.عااااالیییی...
بابا یه کمی برام شعر خوند و البته آخرین شعر خودشو..سیگاری گیراندیم و خلاصه حسسسابی فضای خوبی بود..عکساشو توی پست بالا برات میذارم..
الانم اومدیم خونه پدرجونو مادرجون دوباره رفتن اون خونه وسیله ببرن..
شهید شدن بنده خداها!
خدایا زودتر کارارو پیش ببر خلاص شیم..
اما از تحقیق پس فردام نپرس که باید خدمتت عرض کنم با کمال پرویی انجامش ندادم!!انگار نه انگار که 5نمره داره!!یعنی رسما بدبخت شدم رفتچیکار کنم باید برم کتابخونه ملی و هنوز وقت نکردم..خدا رحم کنه حالا شاید توی این یکی دوروز آینده انجام دادم..ایشالا...
خدایا به من یه اراده فولادین بده که از پس این امر خطیر بر بیام.آمین
حالا میرم عکسای پست بعد رو برات بذارم.یه یری از وسایل دوره کودکیمم عکساشو گرفتم برات بذارم.
یه دنیا دوست دارم.بوس بوس مامی جون