عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

رسما شدیم خونه خراب کن....

1391/3/14 21:06
نویسنده : مامانی
526 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااام عشقم...

حسابی خسته و کلافه ام.بیچاره شدیم از بس اسباب و وسیله جمع کردیم هی ازین خونه بردیم اون خونه هنوزم کلللی مونده.همه عصبی و خسته شدن.نمیدونم چرا تموم نمیشه هرچی انجام میدیم!سوالحالا ببین چققدر واسم عزیزی که توی این گیر و دار اومدم وبتو آپ کنمقلب

احتمالا فردا یا نهایتا پس فردا کامیون میگیریم و وسایل بزرگ رو هم میبریم..

اماااا جونم برات بگه که امروز دلمون پر از غصه شد.....گریه نمیدونم قبلا برات گفته بودم یا نه اما چندوقتی بود دوتا کبوتر توی بالکن اتاق من هی میرفتن و میومدن..هرسال همین موقع ها کبوترا میومدن و توی بالکن من واسه خودشون لونه میساختن و بعدشم تخم میذاشتن.و خلاصه تا به دنیا اومدن جوجوها و بزرگ شدنشون و نهایتا پرکشیدنشون مهمونمون بودن.اما امسال....

از اونجایی که مجبور بودیم وسایل توی بالکنو تخلیه کنیم ناچار شدیم لونشونو از بالای فریزر برداریم و هرچقدر که سعی کردیم جای جدیدی که براشون درست میکنیم شبیه لونه خودشون باشه تا نکنه که تخماشونو ول کنن برن اما بازم این اتفاق افتاد.یه چندباری اومدن دور لونشون گشتن و بعدشم پر کشیدن و رفتن..هرچی منتظر شدیم دیگه نیومدن که نیومدن بی معرفتا...ناراحت دلمون کلی شکست که دوتا تخم بیچاره رو که همین روزا میتونستن به دنیا بیان و کلللی زندگی کنن اینجوری نفله کردیم.اما خب تقصیر ما نبودچاره ای نداشتیم مجبور بودیم یخچال فریزر توی بالکنو برداریم.اصلا یکی نیست بگه آخه کبوتر حسابی آخه بالای فریزر هم جای آشیونه درست کردنه آخه؟جا قحط بود که اومدی اینجا که آخرش اینجوری بشه و ما بشیم خونه خراب کن؟کلافه

ههههههههههههناراحتناراحتناراحت

دیگه جونم برات بگه که یکی دوساعت پیش با بابایی رفتیم محوطه کنار خونه یه کم نشستیم..گفتم ما که داریم از اینجا میریم لااقل برای بار آخر بریم اطراف یه دوری بزنیم..چه هوای مطبوعی بود.عااااالیییی...لبخند

بابا یه کمی برام شعر خوند و البته آخرین شعر خودشو..سیگاری گیراندیم و خلاصه حسسسابی فضای خوبی بود..عکساشو توی پست بالا برات میذارم..

الانم اومدیم خونه پدرجونو مادرجون دوباره رفتن اون خونه وسیله ببرن..

شهید شدن بنده خداها!نگران

خدایا زودتر کارارو پیش ببر خلاص شیم..

اما از تحقیق پس فردام نپرس که باید خدمتت عرض کنم با کمال پرویی انجامش ندادم!!انگار نه انگار که 5نمره داره!!یعنی رسما بدبخت شدم رفتآخچیکار کنم باید برم کتابخونه ملی و هنوز وقت نکردم..خدا رحم کنه حالا شاید توی این یکی دوروز آینده انجام دادم..ایشالا...

خدایا به من یه اراده فولادین بده که از پس این امر خطیر بر بیام.آمینمژه

حالا میرم عکسای پست بعد رو برات بذارم.یه یری از وسایل دوره کودکیمم عکساشو گرفتم برات بذارم.

یه دنیا دوست دارم.بوس بوس مامی جونماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله ي اميرعلي
9 خرداد 91 0:01
سلام جونم وااااي چه بد شد ولي شماهم كه تقصيري نداشتيد حتما قسمت نبود كه اون دوتا كبوتر بدنيا بيان انشالاه كه تحقيقتو هم انجام ميدي و موفق ميشي راستي پس كو عكسها؟
مامان ریحان عسلی
9 خرداد 91 1:27
سلام می بینم که خونه خراب کنم شدید اساسی تا می توانی دلی بدست آورید که ...
خاله نفس
9 خرداد 91 1:51
قربونِ دلِ مهربونت بشم من/ ناراحت نباش عزیزم راستی منزل نو مبارک ایشالا اتفاقایِ خوب خوب توش بیفته
مامان گیسو جون
11 خرداد 91 17:00
وایییییییی از اسباب کشی نگو که داغونم تا وقتی جابجا نشده بودم درک نمی کردم داشته باش من بدون کمک با یه بچه 7 ماهه غذاخور تو اون شلوغی چه کردم