عنوان نداره
سلام عزیز دل مادر بابا دیروز ظهر برگشت پادگان... این روزها همه پستای من شده "بابا رفت ، بابا اومد"! و چقدر خوشاینده اون دومی و چقققدر دردناکه اون اولی! ازین چند روز که بابایی پیشم بود بگم که اصصصصلا خوش نگذشت...به خاطر یه اشتباه کاری همه این سه چهار روزمون جهنم بود.. حیف میتونست اوقات خوشی باشه که حروم شد...چی بگم..وقتی یادم میفته برای اومدنش چققققدر ذوق کرده بودم و چققدر برنامه چیده بودم دلم برا خودم کباب میشه! ولش کن..دیگه گذشته.. امروز از صبح مشغول راست و ریس کردن حسابمون بودم.یه چک سنگین فردا داریم که هنوز دو تومن کسری داریم..دیگه نمیدونم از دست این کتاب فروشای بدقول چیکار کنم واقعا ازشون بدم میاد... ما...