عاشقانه ای برای پدرت...
سلام حسین عزیزم.
این پست مال شماست.آره مال خود خودت.اختصاصی شما پدر نمونه و مطمئنم که نی نی مون هم از اینکه یه پست وبلاگشو به پدرش قرض داده نه تنها ناراحت نمیشه بلکه خوش حالم میشه..
میدونم که احتمالا خیلی تعجب کردی و این حسی که الان داری برام خیلی دلچسبه..میدونی همیشه دلم میخواست بهت بگم تو بهترین و خوش قلب ترین همسر دنیایی.اما خیلی وقتا غرورم بهم اجازه نداد و گاهی هم که گفتم اونجوری که باید و شاید حسمو درک نکردی.شاید فکر کردی تعارف میکنم اما اینطور نبود.گاهی اوقات خواسته یا ناخواسته ازت رنجیدم،پیش میاد.اما هنوزم معتقدم تو بهترینی...و میخوام بدونی اینو از صمیم قلب میگم..تو برام بهترینی و میدونم که برای بچمونم بهترین خواهی بود.پدری که بچمون بهش افتخار میکنه.
این وبلاگو یکی دو ماهی میشه که برای بچمون ساختم.توش از خاطراتمون که میدونم بعدها خیلی مشتاقه بدونه براش مینویسم.یه جورایی هم برای اون خوبه هم برای خودمون.قصد نداشتم حالا حالاها بهت بگم اما امشب وقتی از آینده و بچمون باهام حرف زدی حس کردم یه چیزایی درونت بوجود اومده.تو هیچوقت توی این 5سال داوطلبانه درباره بچمون باهام حرف نزده بودی اگرم حرفی بود همیشه من شروعش میکردم.اما امشب دربارش حرف زدی.و گفتی که چقدر دوسش داری.از کفش کوچولویی که قراره باهم براش بخریم گفتی از شیر خشک از کرییرو از اینکه لحظه هامون با بودنش چقدر شیرینتر خواهد بود..و من برای اولین بار حس کردم که چقدر بچمونو دوس خواهی داشت.
حالا دیگه سزاوار دونستن این راز هستی...رازی که برام خیلی مهم بود کی بهت بگمش.نمیدونم شایدم من دنبال کوچکترین تلنگری بودم که تو رو هم توی این لذت شریک کنم.نوشتن براش خیلی خوبه حسین...خیلی خوب..
هروقت که اومدی اینجا و درد دلی رو خوندی بدون که حرفای منو بعنوان یه مادر میخونی نه حرفای نسترنو..شاید هضمش هنوز برات کمی سخت باشه اما...واقعیت اینه..من عاشقشم حسین و از همین حالا لذت مادر بودنو حس میکنم و حتی بوشو استشمام میکنم.من توی وجودش غرق شدم.سرتاپا غرق محبتشم و میدونم که اون لایق بیشتر از اینهاست..
به عاشقانه های من و بچمون خوش اومدی عزیزم...
دوستت داریم،خیلی..هم من و هم کوچولومون..