قضیه انگشتر مامان!
سلام به بهترین نی نی دنیا.خوبی مامانی؟
امروز یه اتفاقی افتاد!یعنی از دیشب شروع شد.بابات پاشو کرد توی یه کفش که بیا با هم بریم طلافروشی انگشتر ببینیم.هرچی بهش گفتم که آخه چرا؟برای چی؟میگفت اون نشون خشگل نیست بریم با هم خودت یکی انتخاب کن بعد من با مامانینا میریم میگیریمش.هرچی بهش اصرار کردم که باور کن من همون نشونو دوس دارم گفت نه!الا و بلا باید بریم یکی دیگه بگیریم،یه چیزی که صد در صد دوسش داشته باشی و اون انگشترو هم توی یه مناسبت دیگه بهت میدن.منم آخرش مجبور شدم قبول کنم.ولی بهش گفتم بشرطی میام که قول بدی کسی این وسط ناراحت نشه.پدرتم گفت که هیچ ناراحتی وجود نداره و پدر و مادرش خودشون هم تصمیم داشتن 1انگشتر دیگه بگیرن.
خلاصه امروز باهم رفتیم یه مدلو پسندیدم.چقدرم هوا گرم بود داشتیم هلاک میشدیم مامان جونبابات که طفلک خیلی از گرما و خستگی کلافه شده بود اما بنده خدا هیچی نمیگفت تا من سر فرصت همه مدلا رو ببینم.میبینی پدرت چقدر هوامو داره و به فکر خوشحال کردن منه؟مطمئنا نسبت به شما هم همین احساسو داره.شایدم بیشتر...به هرحال خوب قدر پدرتو بدون.میدونم که اون بهترین بابای دنیا میشه و ازت میخوام توام بهترین بچه دنیا براش باشی و چه دختر شدی چه پسر همیشه همیشه هواشو داشته باشی و مواظبش باشی. حتی اگه یه روزی من پیشتون نبودم...آخه پدرت آدم حساسیه.خیلی به مراقبت و توجه نیاز داره.اون روح لطیفی داره. قبوله مامانی؟من رو قولت حساب میکنما...باشه باشه دیگه حرفای ناراحت کننده نمیزنم.
خلاصه قرار شد که فردا برن انگشترو بگیرن تا چهارشنبه شب با خودشون بیارن...
راستی یه خبر خوب: بابا بزرگ و مامان بزرگ منم برای مهمونی خودشونو میرسونن.خیلی خوب شد چون واقعا دوست داشتم باشن.
چهارشنبه میام و برات مینویسم اوضاع چطور پیش رفت.
همینجا میخوام از همه دوستای گل نی نی وبلاگیمونم تشکر کنم که همیشه همراهمون هستن و با نظراشون راهنماییم میکنن و بهم قوت قلب میدن.همتونو خالصانه دوس دارم.
تا درودی دیگر بدرود