عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

پدرم...روزت مبارک...

سلام بابای مهربونم..                                                منم...فرشته کوچولوی شما.. اینجا خیلی شلوغه..همه نی نی ها میگن فردا یه روز مهم و خاصه...میگن فردا  روز پدره.. من هنوز نیومدم پیشتون ولی هم شما هم مامان خوب میدونین که من همیشه از این بالا نگاهتون  میکنمو باهاتون حرف میزنم.هرچند میدونم شما صدای منو نمیشنوین.. گاهی هم میام به خواب مامان.هرچند از دستتون دلخورم اما نمیدونین وقتی مامان به سرم دست میکشه یا بفلم میکنه چه آرامشی بهم میده..انگار ...
14 خرداد 1391

این قافله عمر عجب میگذرد....

سلام عزیزم. درست بعد از ٥ ماه و ٩ روز امروز صبح به طرز عجیبی دلم هوای دیدن عکسای عقدمون رو کرد...گاهی زندگی خیلی سریع تر از اون چیزی پیش میره که انتظارشو داری.اصلا باورم نمیشه ٥ ماه و ٩ روزه که من و بابایی زن و شوهر شدیم... با اینکه ٤ سال و نیم با هم دوست بودیم اما از اون روزای دوستی خیلی فاصله گرفتیم.همه چی یه جور دیگه شده.حالا احساس میکنم هم من و هم بابایی خیلی بزرگ تر و مسئولیت پذیر تر شدیم،دیگه سر هر موضوعی با هم قهر نمیکنیم!!گاهی دعوامون میشه اما خیلی زود هر دومون کوتاه میاییم و نمیذاریم خیلی کش پیدا کنه... وای که نبودی ببینی توی دوستیمون یه موضوع کوچیکو اینقدر بزرگ میکردیم،اینقدر لجبازی میکردیم و کش میدادیم تا بالاخره پاره م...
18 دی 1390

نصفه شبه!!!

سلام عشق مامی خوبی عزیزم؟ ببخشید که دیر وقت مزاحمت میشما!اخه الان ساعت 3:30 نصفه شبه.من توی تختم دراز کشیدم اما هیچ رقمه خوابم نمیبره!!پس گوشی بابایی رو برداشتم و گفتم چی بهتر از اینکه بیام و با شما حرف بزنم؟تکنولوزی چقدر پیشرفت کرده ها! دیگه لازم نیس واسه رفتن توی اینترنت به خودت زحمت بری و پاشی بری بشینی پشت کامپیوتر و کلی سر و صدا راه بندازی و صدای همه رو در بیاری که میخوای چی؟ چهار خط واسه نی نی جونت یادگاری بنویسی! حالا بگدریم.دیگه چه خبرا؟سرما مرما که نخوردی ابشالا؟این پایین رو زمین که هوا حسابی سرده و اعضای خونواده ما همه مریض شدن و الان تازه دارن بهتر میشن.آلبته به جز من!!مامانت حسابی قویه ها!! دیگه خبر اینکه دوشنبه خاله نرگس جون ...
17 دی 1390

نی نی دوم خاله فاطی جون

سلام عسل من.خوبی؟ببخش که دیر برات آپ میکنم.اما امروز با یه خبر خوب اومدم.... اگه تونستی حدس بزنی؟؟؟؟؟ آآآآآآره ه ه ه ....خاله فاطی جون......یه نی نی کوچولوی ناز توی راه داره..الان ۲ ماهه.واااااااااااای چقدر خوشحالم. حالا خاله جون دوتا فرشته ناز داره. خدایا شکرت ایشالا که این دوران رو به خوبی و خوشی پشت سر بذاره و نی نی رو سالم به دنیا بیاره.الهی آمین.. پدر جون هم حالش خوبه خدارو شکر.دوره دوم شیمی درمانی رو هم به سلامتی سپری کرده ایشالا که بتونه تا آخر تحمل کنه و خوب بشه.براش خیلی دعا کن فرشته نازم. دیگه خبر اینکه پدرت خونه کرج رو تخلیه کرده و فعلا پیش ماست تا یه سوییت کوچیک و جمع و جور پیدا کنه.چون نمیخواستیم اونهمه پول رو...
3 دی 1390

معجزه......

سلام عشققققققققققم وااای نمیدونی چقدر خوشحالم.دیروز دکتر پدرجون نتیجه پاتولوژی دوم رو دید.نمیدونی چقققدر تعجب کرد!در کمال ناباوری گفت پدر شما خیلی خیلی آدم خوش شانسیه و معلومه که خدا خیلی دوستش داره در واقع اونچیزی که توی معدشه تومور نیست بلکه یکی از لنفاشه که درگیر شده و خیلی حجیم شده و شکل یه تومور رو به خودش گرفته!بیشتر شبیه یه معجزست چون دیگه اصلا نیازی به جراحی نیست...هرچند سرطان هست اما بهترین نوعشه و فقط با شیمی درمانی خوب میشه....خدایا اون لحظه از شادی اشک شوق توی چشمای هممون جمع شده بود.بعد از اون همه استرس و عزا و غصه حالا دکتر داشت چی میگفت؟....باورمون نمیشد..وقتی به پدر جون گفتیم اونقدر خوشحال شده بود که میتونم بگم تا حالا اون...
5 آذر 1390

درد دل....

سلام نفسم.خوبی فدات شم؟ ما هم خوبیم.خدارو شکر میگذره.جز بیماری پدر جون و یه موضوع دیگه که ناراحتم کرده چیزی توی ذهنم نیست. 2،3روز پیش پدر بزرگتینا اومدن تهران.امشب هم بلیط دارن که برگردن.منم صبح باید برم دانشگاه.وااااای که چقدر درس نخونده و تلمبار شده دارم!منم که با اعتماد به نفس همه رو مثل دوره ی لیسانس گذاشتم واسه آخر ترم.برای آزمون کانون وکلای امسال هم که چند روز دیگه برگزار میشه اصلا آماده نیستم.یعنی نخوندم.کلا گذاشتمش واسه سال دیگه. از دستم عصبانی نشو گلم..باور کن نتونستم درس بخونم.شرایط روحی مناسبی نداشتم و از چند جهت درگیر بودم که خداروشکر امروز خیلیاش حل شده اما خب بعضیاشم کماکان پابرجاست!(عزیزم کماکان یعنی همچنان و پابرجاست یعن...
28 آبان 1390

اوضاع تحت کنترله...

سلام به همه دوستای مهربون و عزیزم. حال پدرم بهتره،البته نه از نظر جسمی بلکه از نظر روحی... پدر خلی خوب تونسته روی افکارش متمرکز بشه و مهار بیماریشو به دست بگیره.البته توی این راه شوهر خالم آقا رضا و حسین عزیزم خیلی خیلی موثر بودن و کمکش کردن.آقا رضا از طریق تماس های هر روزه اش با حسین اطلاعات زیادی در مورد انرژی درمانی و مدیتیشن به بابا میده و حسین در عملی کردن این قضیه به بابا خیلی کمک میکنه.طوری که در هر شبانه روز هر سه ساعت به بابا یادآوری میکنه که وقت مدیتیشنشه.ما هم سعی میکنیم توی خونه مدام جو رو شاد کنیم و با رفتارمون بهش انرژی مثبت بدیم.توی این چند روز بابا پیشرفت قابل ملاحظه ای داشته.تا جایی که نتیجه اخیر پاتولوژی نشون داد که توم...
26 آبان 1390