عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

عنوان نداره

سلام عزیز دل مادر بابا دیروز ظهر برگشت پادگان... این روزها همه پستای من شده "بابا رفت ، بابا اومد"! و چقدر خوشاینده اون دومی و چقققدر دردناکه اون اولی! ازین چند روز که بابایی پیشم بود بگم که اصصصصلا خوش نگذشت...به خاطر یه اشتباه کاری همه این سه چهار روزمون جهنم بود.. حیف میتونست اوقات خوشی باشه که حروم شد...چی بگم..وقتی یادم میفته برای اومدنش چققققدر ذوق کرده بودم و چققدر برنامه چیده بودم دلم برا خودم کباب میشه! ولش کن..دیگه گذشته.. امروز از صبح مشغول راست و ریس کردن حسابمون بودم.یه چک سنگین فردا داریم که هنوز دو تومن کسری داریم..دیگه نمیدونم از دست این کتاب فروشای بدقول چیکار کنم واقعا ازشون بدم میاد... ما...
20 بهمن 1392

هجدهمین روز سربازی بابا

پادگان بابایی رو معرفی کرد به بیمارستان چمران برای معاینه معدش پریروز عصر بابایی اومد تهران و دیروز صبح زود رفت بیمارستان.از عصر دیروزش فلکی هیچی نخورد که مثلا میخوان آندوسکوپی کنن اما نکردن و دکتره فقط از روی مدارک قبلیش گفت نه تو که مشکل نداری! ای خدا چی بگم انگار این معافی درست شدنی نیست..دیگه امیدی ندارم لابد اینجوری به صلاحه.خدایا هرچی خیر و صلاحه همونو مقدر کن من راضیم به رضای تو... ظهر دیروز هم برگشت پادگان اما دوباره امروز عصر ولشون میکنن تا بعد از ظهر جمعه باز خداروشکر که میاد روزایی که نیست چشمم یکسره به تلفنه که زنگ بزنه دلم خیلی یه مسافرت میخواد حس میکنم دلم پوسیده... از روز عروسی،ماه ع سل که پیشکش...
20 بهمن 1392

روز سی و هفتم سربازی بابا

سلام عزیز دل مادر امرو ز سی و هفتمین روز از شروع دوره آموزشی باباست. بعبارتی فقط 21 روز مونده تا این دوریا تموم بشه. بعد از اون دیگه هر روز بعد از ظهر خونست. البته اگه بدبینانه نگاه کنیم و فرض کنیم که کارای معافیش به جایی نمیرسه. خدا کنه که درست بشه و معاف شه. چند روز پیش رفتیم مطب شخصی یکی از دکترای بیمارستان چمران که بابا برای معاینه باید بره اونجا. آقای دکتر بابارو اندوسکوپی کرد الهی بمیرم خیلی اذیت شد. ولی در کمال ناباوری و در حالیکه ما منتظر بودیم تا در مورد فتقش نظر بده دکتر گفت که دریچت خیلی آسیب دیده و تخریب شده.گفت اصلا فتقتو ندیدم اونچه که واضحه دریچه معدته که خیلی آسیب دیده و به جای اینکه بسته باشه بازه.خدا میدونه اون ...
20 بهمن 1392

روز چهل و دوم سربازی بابا

عشق مامان نفسم سلام اصلا حوصله نداشتم بیام برات بنویسم.چند روز پیش اومدم یه پست مفصل برات نوشتم همش پرید عزیز دلم امروز چهل و دومین روز از دوره آموزشیه باباست.بعبارتی فقط 16 روز مونده تا تموم بشه.البته بعدش دوره اصلیش شروع میشه ولی خب بهرحال دیگه مثل الان نیست که چندین روز پیشم نباشه و هر شب خونست. همچنان گیج کارای معافیش هستیم اصلا دیگه خودمونم نمیدونیم کدوم مسیرو بریم بهتره اونروز از کار زدیم رفتیم بیمارستان چمران سه چهارساعت معطل شدیم دیگه داشت نوبتمون میشد که بریم داخل اتاق دکتر برای معاینش که یهو پشیمون شدیم گفتیم شاید اینکارو نکنیم بهتر باشه...پاشدیم برگشتیم اومدیم! کلا خیلی پیچیده شده قضیه ما هم دیگه اصلا حوصلشو ن...
20 بهمن 1392

خواب دیشب

دیشب خواب میدیدم یه پسر به دنیا آوردم بهش شیر میدادم مدام ولی اصلا خوشحال نبودم.خیلی غمگین بودم. همسری پیشم نبود و من پیش مامانمینا بودم. بچم خیلی آروم بود اصلا گریه نمیکرد ولی من اصلا دوسش نداشتم. مامانمم دوسش نداشت میگفت چرا الان بچه دار شدی؟.... دلم برای بچه خیلی میسوخت انگار زیادی بود... هنوز رد شدن شیر از تو سینمو حس میکنم... دلم داشت میترکید. ینی این خواب چه تعبیری داره؟ ...
20 بهمن 1392

خوشحالم!

سلام بر نفس مادر جناب پدر دیروز تشریف فرما شدن! البته چون گفته بود ساعت 4 ولشون میکنن من گفتم عمرا از 6 زودتر نمیرسه پس در کمال خونسردی ساعت یه ربع به 4 تازه از دفتر زدم بیرون.دو دسته جعفری خریدم برای سوپ شب. نزدیک خونه بودم که پدرجون زنگ زد گفت من دم خونتونم ماشین شما دست منه بیا منو ببر خونه خودت برگرد منم گفتم باشه.سوار شدم و راه افتادیم به طرف خونه پدرجونینا که دیدم موبایلم زنگ میخوره.شمارش نا آشنا بود برداشتم دیدم باباییه میگه من رسیدم میدون آزادی تو کجایی؟؟؟!!!!! هیچی دیگه تند تند مسیرو عوض کردیم رفتیم دنبالش بعدم پدرجونو رسوندیم خونه و سر راه از مغازه همیشگی که لبنیات سنتی میفروشه دوغ و شیر خریدیم و برگشتیم خونه. ...
22 دی 1392