عشق نسترن و حسینعشق نسترن و حسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

یک عاشقانه ی آرام...

احساس این روزای من

عزیز دلم بابا پادگانه و من دفتر هستم.... دارم آخرین اصلاحاتو روی پایان نامه انجام میدم اگه خدا بخواد فردا صبح تحویلش میدم و یه سری کارای اداری داره و بعد بهم تاریخ دفاع میدن.. بابا هر از گاهی زنگ میزنه..معمولا روزی دو یا سه بار... تا یک لحظه ولشون میکنن یا کوچکترین فرصتی به دست میاره تماس میگیره. دیگه میدونم اکثرا به کدوم خط زنگ میزنه.تا صدای تلفن بلند میشه میدوم سمتش... وقتی صداشو از پشت تلفن میشنوم فقط خدا میدونه که چه حالی میشم.هم آرامش میگیرم و هم دلتنگ تر میشم هیچ وقت فکر نمیکردم تا این حد عاشقش باشم... راسته که میگن آدما وقتی از عزیزاشون دور میشن تازه قدر همو میدونن احساس عجیبی دارم این روزا هم ...
22 دی 1392

برای دوستای خوبم که نگرانمن

همسری چهارشنبه بعد از ظهر اومد خونه و تا جمعه ظهر خونه بود...جمعه یعنی دیروز ساعت دو بردیمش پادگان چون منو مامانم دوس داشتیم پادگانشو ببینیم.تقریبا صد کیلومتری تهران بود خسته شدیم ولی ارزشش رو داشت موقع برگشتن اونقدر اشک ریختم که چشمام باد کرده بود. به مامانمینا گفتم شما برید خونه ی خودتون.من میخوام برگردم خونه خودم...کلی اصرار کردم تا قبول کردن.گفتم میخوام تو خونه خودمون باشم و به یاد حسین... درو که باز کردم غربت سرتا پامو گرفت.به روی خودم نیاوردم. خونه رو جمع و جور کردم و ظرفا رو شستم دیدم سکوت خونه خیلی اذیتم میکنه.تلویزیونو روشن کردم ولی فایده نداشت قلبم داشت از سینه میومد بیرون... نمیدونم چرا اینهمه به حسین وابسته شدم ش...
7 دی 1392

به قول دوستان "هفته نوشت"

درود به همگی دوستان گل و نی نی های گل ترشون و نی نی گل تر تره خودم! امروز پنجم آذر میباشد و بیت و پنج روز دیگر همسر از پیش ما میرود!ای خدا چی میشه زمان اصن نگذره کلا؟! امروز برای بار دهم آگهی دادیم همشهری برای تایپیست که پیدا نمیشه لعنتی اعصابمونو خورد کرده و همه کارامون معطل مونده..بعد میگن کار پیدا نمیشه!به قول شوشو والا کار هست آدم کار بکن نیست!!   هر کی هم میاد برای تست انتظار داره کارش کم باشه حقوقش بالا باشه مزایا و همه چیزم داشته باشه،فقط کم مونده بادشون هم بزنیم انگار نه انگار کاره!چه توقعات بیجایی دارن مردم هفته ای که گذشت خوب بود در کل.همین که شوهری کنارم بود آرامش داشتم.خصوصا وقتی آدم قراره یه مدت عزیزیو...
5 آذر 1392

یه پست فقط برای دوستام

سلام به همه این پست ماله شما دوستای مهربونمه.. شمایی که هیچوقت نه تو خوشی نه تو ناخوشی آدمو تنها نمیذارین و همیشه هستین درست مثه یه فرشته مهربون! چی بگم بهتون از احساسی که بهتون دارم اونقدر  بودن با شما  خوب و خوش آینده ، خوندن نظرات دلگرم کنندتون آرامش بخشه و ... که قابل وصف نیست   حتی اگه نتونم جواب بدم یا اونقدر دپرس باشم که دست و دلم به تایپ نره فقط میخوام بگم مرسی که هستین مرسی که دوسم دارین مرسی که مثه خیلیا فقط به فکر مقابله به مثل نیستین که اگه سر زدم سر بزنید و اگه سر نزدم سر نزنید! مرسی که اینقدر دلاتون پاک و بزرگه مرسی که معنای واقعی دوستی و عشق رو میفهمین تک تکتو...
30 آبان 1392

دلهره

تاریخ اعزام لعنتیش اومد... 10/1 اما هنوز پادگانش معلوم نیست کماکان میترسم و نگرانم. بدون اون چیکار کنم خدایا.. ...
25 آبان 1392

لحظه ها چه زود میگذرن این روزا

سلام عشقم امروز درست   یک ماه و هجده روز   از شروع زندگی مشترک منو بابایی میگذره ... خیلی زود گذشت.خیلی .. درواقع اصلا نفهمیدیم چطور این مدت سپری شد.بیشترشو مشغول کار بودیم از صبح تا غروب سرکار و بعدشم تا آخر شب توی خونه مشغول انجام کارای باقیمونده و البته کارای خونه ! ولی خوبه من به همینشم راضیم وقتی پدرت کنارم باشه دیگه چیزی برام مهم نیست.نه از استراحت نکردن ترسی دارم نه از مسافرت نرفتن ناراحت میشم نه از کار زیاد گلایه میکنم...فقط همین که بدونم پدرت هست برام کافیه ... همین روزا برای کمیسیون خبرش میکنن و نتیجه اونم که از الان معلومه..دلم به اعتراض خوشه!خدایا خودت کمکمون کن سربازی همسری درس...
13 آبان 1392

بدجوری مردد هستیم

سلام و صد سلام و هزار سلام به روی ماه همگیییی من خوبم خداروشکر اوضاع زندگی هم بدک نیست به لطف خدا خیلی دلم برات تنگ شده مامان جون ولی اصلا نباید بیای حالا حالاها! الان میگی عجب مامان پرویی دارما ولی به خاطر خودت میگم عشقم.الان تو اوج تلاطم زندگی هستیم چه از نظر کاری چه از نظر مالی کلا رو هواییم یه جورایی! خیلی هزینه های کارمون بالاست و برگشتش خیلی طول میکشه.کتابفروشا اذیت میکنن بدقولی میکنن دیر تسویه میکنن و خلاصه تا بخواد هزینه ای که کردیم برگرده تو جیبمون کلی ماه طول میکشه.با یه سود معمولی.نمیدونم ارزش اییییینهمه وقت گذاشتنو انرژی گذاشتنو سر و کله زدن با یه عده آدم قالتاقو  داره یا نه! چند روز پیش با دایی ب...
13 آبان 1392

کار،زندگی و اوضاع ما

سلام عشقم من خوبم تو چطوری؟ خبر  جدید اینکه کتاب جدیدمون درومده مشغول پخشش هستیم برای برگزاری کلاس هم اقدام کردیم حتی با اساتید هم هماهنگ کردیم ولی داوطلبا استقبال نشون ندادن خب طبیعی هم هست هنوز اسممون جا نیفتاده براشون اعتماد کردن کمی مشکله عمع غزالتو جمعه گفتم بیاد پیشمون.ناهار اومد شب هم چون اصرار داشت برگرده خوابگاه تند تند براش شام آماده کردم گذاشتم با خودش برد روز خوبی بود کیک پختم خوردیم خوشمزه شده بود سربازی بابایی هم انگار نمیخواد جور بشه دیروز برای بار دوم رفت معاینه.دکتر آندوسکوپیش کرد گفت شما اصلا فتق نداری!!!! ولی بیخود میگه مدرکشم موجوده که یه فتق کوچیک توی معده بابایی هست حالا باید منتظر نت...
21 مهر 1392