اولین سفر مامان به یزد(منزل بابایی)
سلاااام عشق مامی،خوبی؟سرحالی؟ایشالا که اینطور باشه.. مامان برگشتم.همین 1 ساعت پیش!همه چیز خوب بود و خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که سالم رفتیم و برگشتیم. از همه دوستای مهربون نینی سایتیمونم ممنونم که توی این مدت به یادم بودن و تنهام نذاشتن.. چشم چشم حالا برای شما و دوستای گلم همه چیزو تعریف میکنم.. پنج شنبه شب ساعت 11:30 به همراه مادرجون،پدرجون و دایی نیکروز از تهران به سمت یزد حرکت کردیم و همینطور که قرار گذاشته بودیم بابایی هم 1جایی به ما ملحق شد.اما اونچه که مارو کمی ناراحت کرده بود این بود که چون خاله فاطی اینا که یکی دو روز قبل به منزل ما اومده بودن هنوز تهران کار داشتن ما مجبور شدیم تنهاشون بذاریم و درواقع مهمونام...